دانلود کتاب نامه ای به یک مرده از مریم میرمظفری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بارها و بارها خوانده ایم که زندگی انسانها و جانوران، مثل یک زنجیر، بهم وصل است! زندگی جانوران به واسطهی شکار و خوراک و مِثلزایی؛ و انسانها به واسطهی عشق و عقل و همهی نَدیدنی ها… هیچکس نمیتواند بداند صبح که پای پیاده از خانه خارج میشود، تا شب که به خانه بازمیگردد، از کنار چندنفر گذشته؟ چند لبخند دیده؟ چندبار اخم کرده؟ و همهی اینها، همهی زندگیها، بهم مربوطند… حتی به واسطهی یک لبخند!
برای بار بیستم، شماره ش رو گرفتم. یا اشغال بود یا ریجکت می کرد… ریجکت می کرد! منو ریجکت می کرد! خیلی جالب بود… اصلا عالی بود! – بعد از چندتا بوق، بالاخره برداشت: بله؟ همین! یه بله ی خالی! … این حجم از احساسات روکجای دلم میذاشتم؟! سردي لحنش به لحن من هم سرایت کرد: حتمآ کار واجب داشتم که زنگ میزدم دیگه! وگرنه کشته مرده ی محبت شما نیستم که… همچنان غیرقابل انعطاف گفت: حرفتو بزن! نشستم و گفتم:
زندگی خودتونه، درست… منم پسر ناخلف، درست… ولی فکر نمی کردم انقدر همه چیز بی ارزش باشه براتون! آروم تر از قبل گفت: میگی اشتباه کردم ؟ چرا ؟ چرا نباید اینکارو می کردم ؟ چهره ش نقش بست جلوی چشمم: چون مرد اون زندگی بودید ! پدر اون خانواده بودید! اینا اصلا براتون مفهومی داره؟ من چی بودم براتون؟ یه شب و یه بوس و یه حال؟ همین؟ سرد گفت: خودت نخواستی پسرم باشی! ناراحت گفتم : بابا شما اصلا منو میدیدی؟
( کلافه شدم اصلا این چه بحثیه ما میکنیم؟! بعد از اینهمه سال… بعد از اینهمه اتفاق…) صدامو صاف کردم من فقط زنگ زدم که حق مامان رو بگیرم ! صدای خنده ی تمسخرآمیزش اومد: حق؟ چه حقی؟ از تک و تا نیفتادم: حق مسلمش؛ مهریه ش!! دوباره خندید: گرفت… چقدر این بشر میتونست حق به جانب باشه؟! جدی تر شدم: آره، گرفته، ده تا سکه از صدتا!… فکر نمی کنید یه خرده زیادی حاتم بخشی کردید؟؟ گستاخانه گفت: خودش راضی بود!