دانلود کتاب عملیات شکلاتی از fatemeh_ariya با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
الناز دختر 25 ساله ای که با دوستش نیلوفر میخواد در زمان نادرست بره کربلا… در راه کربلا به گروه تروریستی برخورد میکنن و الناز با کمک چندتا از نیروهای رزمنده همه رو نجات میده و به ایران بر می گردونه. با این کارش مورد توجه امیر ارتش قرار میگیره و مسئولیت اموزش 5 تا پسر شر وشیطون رو بهش میسپارن…
توی سلول روبا چشم بررسی کردم، دوربین نبودیک نگهبان برامون دم در گذاشتن و رفتن… سکوت محض بود هیچکس حرفی نمیزد انگار همه به عاقبتشون فکر میکردن عاقبتی که ازش بی خبر بودیم… وقتی وارد عراق شدیم ساعتمو به وقتش تنظیم کردم ساعت ۱۰ شب رو نشون می داد؛ نیلو اروم اشکمی ریخت… درست مثل بقیه خانم ها… چندتا مرد بزرگسالی هم که بودن با ناامیدی داشتن ذکر میگفتن.
پسرای جوون تر داشتن فکر می کردن و گاهی آه می کشیدن و طلبه هم خیره به من بود که بیخیال داشتم نگاهشون می کردم. نمیدونم چرا با اینکه احساس ترس می کردم اما امید داشتم که زنده میمونم… زنده موندن خودم و بقیه رو می تونستم تضمین کنم… به در و دیوار سلول نگاه کردم خیلی بزرگ بود! حدود ۵۰ متر میشد. یک پنجره روی دیوار سمت چپ داشت و یک پارچه بزرگ مشکی هم روی دیوار سمت راست.
به صورتیکه همشو بپوشونه زده بودن دوربین اصلا نداشت نگهبانی که برامون گذاشته بودن هی می امد داخل رو نگاه می کرد، فحش و لعنی به عربی می گفت و می رفت دیگه حسابی رو مخم بود! نور کمی که فکر کنم از بیرون بود داخل رو نسبتا روشن نگه داشته بود. همو تا حدودی می دیدیم… کم کم صداهایی امد. داشتن چیزهایی میگفتن درست پشت پنجره سلول رو به طلبه گفتم: چی میگن!؟…