دانلود کتاب بگذر از جانم (دو جلدی) از راضیه خیرآبادی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بگذر از جانم تا بگیرم دوباره نفس، بگرد در جهانم که با تو باشد آرامش بس، من با این حجم دلتنگی چه کنم؟ با آن داغ بر دل چگونه سر کنم دلتنگ آن چشم ها می شوم… دلتنگ آن خاطرات ناب کنار هم …
از جام بلند شدم رفتم سراغ ظرفا بعد از شستنشون تصمیم گرفتم یکم فیلم ببینم که کیان اومد کنارم نشست: -میای بریم بیرون؟ -کجا مثلا؟ -نترس جای بدی نیست. حتما جای خوبیه که کیان از خوابش داره میزنه! -باشه میام. فقط از مامان بابا اجازمو بگیر. -برو حاضر شو بیا. از جام بلند شدم رفتم تو اتاقم مانتوی پاییزمو سال پیش خریده بودم، اما کوتاه بود برام، این مانتوم رو دوست داشتم، مشکی رنگ بود.
پایین دامن کلوش داشت و بالا تنه یه کت پشمی براق. امشبم هوا سرده… خوب بود بپوشم، همیشه این لباس بهم اعتماد ب نفس می داد یه شال پر نگین مشکی هم سر کردم که لباسم همش سیاه شده بد نشه. کفشای اسپرت مشکی نقره ایم هم پوشیدم، کیف دوشیمم برداشتم و از اتاق اومدم بیرون بابا نگاهم کرد: -جای دوری نمیریم نگران نباشید. این حرف کیان باعث شد بابا تلوزیونو نگاه کنه.
بعید بود از کیان حتی بهم نگه اینو چرا پوشیدی! حداقل یه تیکه بیاد! مامان ما رفتیم منتظر ما نباشید شاید دیر کردیم راحت بخوابید. باشه برید به سلامت. از خونه خارج شدیم و رفتیم سوار ماشین پژو پارس سفید بابا شدیم… -خوبه حالا کجا میریم؟ -خونه محمد. چی!! این وقت شب؟ -خب… خب میگفتی من یه لباس دیگه می پوشیدم… لبخند موذیانه ای زد: چیه ترسیدی؟-نخیرم مال این حرفا نیست….