دانلود کتاب بامداد سرنوشت از نسرین بنانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره دختري به اسم كتي هستش كه به همراه پدر و مادرش در آلمان زندگي مي كند. پدر و مادري كه سال ها پيش به دليل ازدواج خودسرانه از خانواده طرد شدن و در خارج زندگي مي كنند؛ روزي خبردار مي شوند عزيز (مادربزرگ پدري كتی) در بستر بيماري است. پدر كتي به سرعت مقدمات سفرشان به ايران را فراهم مي كند، سفري كه سرآغاز زندگي جديدي براي خانواده است؛ آبستن عشق، تنفر، زندگي و مرگ…!
پدربزرگم سرشناس بود ، در بازار حاج صادق می گفتند صد تا از دهانشان بیرون می ریخت روی اسمش قسم می خوردند و همه دسته بوسش بودند. پولش از پارو بالا می رفت و بی حد داشت و بی حسابه خرج می کرد، به گفته ی پدرم هر مراسم مذهبی که د رسال بود در خانه ی حاج صادق باز بود و خانه از جمعیت پر میشد، غذای مفصلی پخت می کرد و لقب غلام ابا عبدا… را گرفته بود.
گاهی وقت ها هم فقط خرج می داد و جمعیت دو پشته قابلمه به دست جلوی در باغ جمع می شدند، پدرم می گفت ظرف ها را برادرم مسعود می گرفت و به من می داد و من باید به آشپز میبردم، او هم پر از برنج می کرد و به یک ملافه فسنجان را با روغن حیوانی روی آن می ریخت آخر آقاجون فسنجان را شاه خورشت ها می دانست و خلاصه در آخر من یک نصفه نان سنگک رویش می گذاشتم و باز به مسعود می دادم.
حسابی شلوغ میشد. دعوا می کردند و بعضی می خواستند زرنگي کنند و دوباره عذا بگیرند و بعد هم که به ته دیگ می رسید خودمان دور دیگ جمع می شدیم، دیگر کسی ملاحظه ی قاشق و چنگال نمی کرد و با دست های چرب و چیل تکه ای برمی داشت و رویش را خورش می داد و مشغول میشد. خلاصه مرد شریفی بود سلیم النفس ضعیف نواز و حمایتگر. دست هر بیچاره و بدبختی را می گرفته…