دانلود رمان قلب من منطقه ممنوعه از ایکسا خانوم با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سینا اومد دست پریای هشت ساله رو گرفت، ذره ذره عشق بهش بخشید، عاشقش کرد، وقتی خواست مردش بشه، جا زد عقب کشید… باقی رو به قضاوت کشوند…
طلا دست از ناخون کشیدن به گچ پام برداشت و به شعله نگاه کرد از دیدن گریه کردن اون لنج برید گریه کنه به سختی با یه دست بغلش کردم و روي پاي سالمم نشوندمش! از قدیم گفتن کار را آن کرد که تمام کرد، دختر حرف گوش کن من هم دید تا بغضش رفته چرا نزنه زیر گریه و با صداش، به اصطلاح پدر بدعنق شو نکشه وسط هال! -این اون جا چیکار می کنه؟ برگشتم طرفش ببینم مخاطب کیه که بلافاصله رو به شعله که صورتش و پاك کرده بود و سرپا ایستاده بود.
غرید: -مگه نگفتم پریا دیگه حق نداره دست به فرشته بزنه!!!! جیغ طلا ناشی از صداي بلند مهرزاد، از بهت خارجم کرد!! شعله خم شد و طلا رو از بغلم گرفت و از قائله دور کرد. -الان چی فرمودي؟؟ دست به سینه با اخم نگاهشو از شعله و صورت خیس طلا که از کنارش رد شدن گرفت و به صورت درهم من داد: -همین که شنیدي!! تو دیگه حق نداري دست به فرشته بزنی!! دست گرفتم به مبل از جام بلند بشم که پوزخندي زد و برگشت بره اتاقش، با حرص از همونجا داد زدم: -به چه حقی؟!؟
با اخم برگشت طرفم ، چشماش برق می زد از عصبانیت: -از اونجایی که تو کارهاي مهم تري از نگهداري این بچه داري!! با انگشتاش شروع کرد شمردن: -کشتی کج با زناي همسایه، دهن به دهن گذاشتن چارتا بدتر از خودِ… با دیدن صورت سرخ شده م، باقی حرفش و خورد کلافه نفسشو پرت کرد بیرون و با سرعت رفت سمت اتاقش. به شدت دلم می خواست بزنم زیر گریه، اونقدر گریه کنم تا بمیرم ولی هرگز دهن به دهن مهرزادي که دیگه به خون ش تشنه بودم، نذارم!! شعله تو آشپزخونه در حال غذا دادن به طلا بود…