دانلود رمان سه کله پوک از mhdye pordln با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان سه کله پوک داستان سه تا دختر اراکی که دانشگاه تهران قبول میشن در به در دنبال خونه میگردن تا اینکه خونه مجانی نصیبشون میشه و اونجا با سه تا پسر داستان آشنایشون کلیک میخوره…
وارد رستوران شدیم… به سمت گوشه سالن حرکت کردم… آرمین_ از این سمت خانوم بهرامی… وایستا… این فامیلی من و از کجا می دونه… تا خواستم سوالم و ازش بپرسم… به همون سمتی که اشاره کرد رفت… دو تا پسر نشسته بودن که با نزدیک شدن ما از جاشون بلند شدن یکیشون لباس چارخونه قرمز مشکی با شلوار مشکی پوشیده بود و اون یکی تیشرت یشمی رنگ با شلوار مشکی… آرمین_ ایشون اقا بهنام تیشرت یشمیِ و ایشونم آرش از دوستایی صمیمی بنده…
رو به ما سه تا کرد و خطاب به اون دو تا گفت: _این ۳ تا خانوم محترمم قبال معرفی شده واسه شما (با کمی مکث) بنشنید… سرجامون نشستیم… آرش داشت با چشماش مریم رو می خورد… اخمی بهش کردم تا خودشو جم و جور کرد… مهتا_ خب آقا آرمین نگفتید ما رو واسه چی اوردین اینجا؟ آرمین_مهتا خانوم شما چقد عجله دارید… صبر کنید غذامونو بخوریم… چشم. گارسون سمت میزمون اومد من و سحر و مریم پاستا سفارش دادیم و اون۳ تام باقالی پلو.۳۰مین گذشته بود و گارسون هنوز غذای ما رو نیاورده بود…
نه می تونستم بگم چرا غذا نیاوردن… نه استرس می گذاشت یه لحظه آروم باشم… بالاخره بعد از یه ربع غذا رو اوردن خیلی گشنم و بود… کل غذام رو خوردم و زودتر از همه کشیدم کنار… بعداز اینکه غذا خوردنمون تموم شد روبه آرمین کردم… _غذاتونم خوردید… حالت میشه کارتون رو بگید؟؟ آرمین_راستش با شما کاری نداشتیم فقط واسه این که قبول کنید و بیاید مجبور شدم دروغ بگم… عصبی شدم و از جام بلند شدم… با بلند شدن من بقیم بلند شدن… _بچه ها بریم…(روبه آرمین) ممنون از پذیرایتون…