دانلود رمان من و سیاوش و زندگی از سارا بلا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ساناز دختر 16 ساله ايه از يه خانواده پولدار كه بهش تهمت مي زنن واونم مجبور به…
ساناز، داشتم اماده می شدم برم خونه دیگه از بیمارستانم خسته شده بودم سحر داشت کمکم می کرد لباسام و بپوشم سیاوشم رفته بود دنبالم کارای مرخصیم وقتی از بیمارستان زدم بیرون خیلی احساس توپی داشتم عجب هوای افتابی باحالی بود در خونه که رسیدیم واسمون گوسفند کشتن خاله نازی -سیاوش عزیزم دست زنت و بگیر و از روخون با هم رد شین.
سیاوش لبخندی بهش زدو اومد دستم و گرفت و محکم فشار داد اگه جاش بود مجکم می کوبوندم تو سرش پسره احمق دستمو له کرد با همدیگه از خونا رد شدیم رفتیم تو خونه بی توجه به مهمونا رفتم تو اتاقم و دراز کشیدم راست میگن هیجا خونه ادم نمیشه رو تختم دراز کشیده بودم که خاله صدام کرد برای شام لباسام و عوض کردم و یه تونیک مشکی با ساپورت مشکی تنم کردم.
موهام ازاد ریختم دورم و رفتم بیرون اولالا چه کرده بودن ،چه سفره ای ،چه اسرافی ،خاک تو سرت سیاوش یهو خندم گرفت اخه به اون بیچاره چه؟امروز چپ می رفتم راست می رفتم به این بدبخت فحش می دادم خاله فاطمه- بیاعزیزم بیا پیش شوهرت بشین رفتم کنار سیاوش نشستم که دیدم خاله یه بشقاب گذاشت جلومون و گفت نوش جونتون من و سیاوش یه نگاه بهم کردیم…