دانلود رمان عمق تاریکی از پریا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در مورد دختریه که در پونزده سالگی وارد زندگی پر پیچ و تابی میشه خیلی چیزها رو از دست میده از جمله خودش .. مجبور میشه زندگی مشترکشو با فرد دیگری شریک بشه.. گرفتار گرداب طلاق میشه و وضعیت روحیش بدتر از همیشه میشه.. اما زندگی رو ادامه میده تا اینکه…
خنده ها و گاز گرفتن مکرر دماغم برای سومین بار خواب رو ربود -لعنت به تو و اون بابات که یه خواب برا من نزاشتین اینبار اما همراه صدا خنده های سوگل. صدا پاشا هم در گوشم نشست لای چشمم را باز کردم. سوگل چشم هایش را بزرگ کرده بود و نگاهم می کرد. کلا این بچه یا می خندید یا با تعجب زل می زد (و گاز هم می گرفت) +پاشو بابا جان. بسه خواب. بدو حاضر شو بریم که کلی راه داریم سوگل روی شکمم نشست. کنار گذاشتمش و نشستم.
پاشا با شلواری رسمی و پیرهنی باز پشت میز ایستاد و سرگرم ورقه ها بود. -نمیام. سر بلند کرد. اخمش در هم رفت +صبح شما هم بخیر. لباس بپوش. سوگل هم توی ساکشه تنش کن بریم -نمیام +گیسو همین اخطار کافی بود تا بلند شوم. بی لباس به سمت دستشویی می رفتم. سوگل سمتم دست باز کرد و لبهایش را جلو داد. سر تکان دادم و بغلش کردم. چیزی به پشتم خورد و زمین افتاد +لخت و پتی نگرد لباس بپوش. بی حوصله بولیز را تن کردم. دست و روی خودم و سوگل را شستم.
وقتی بیرون آمدم سرو توی اتاق نبود بی خیال لباس های خودم را تن کردم. سوگل را روی تخت گذاشتم. -یه لحظه بشین باز چشم درشت کرد و زول زد بهم. -چرا باید شبیه مادرت باشی چشم های سبزش درشت تر شد. -خا حالا الان می زنه بیرون. از توی ساک پیراهن و شلواری برایش گرفتم. راحت دراز کشید و تنش کردم. نگاهی بهش کردم. لباسش قرمز بود با خال های سیاه -شبیه کفشدوزک شدی. اسمت شد کفشدوزک در باز شد پاشا داخل اتاق شد و نگاهی به کفشدوزک بعد به من کرد…