دانلود رمان دژم از هلیا کدیور با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
18 ساله بودم که عاشقش شدم! پسری جذاب با چشمانی عجیب. رابطهیمان با مخالفت خانوادهام مواجه شد من اما پا پس نکشیدم و برای عشقمان تا اتاقش پیش رفتم. او اما ناگهانی رفت… حال بعد از چهارسال با یک دنیا دلتنگی برای من و خشم از آدم ها آمده تا حقایق را رو کند ، حقش را بگیرد… مرا دوباره داشته باشد!
بیتوجه به بلایی که سر ماشین میآورم ، روی سنگهای درشت میرانم بالا میروم. نگاهی از آینه به پشت سرم میاندازم. اینجا هیچ چیز نیست! نه ساختمانی ، نه مغازهای و نه هیچ بنی بشری! اینجا نقطهی چهارسال پیش من است. نقطهای که هیچ چیز نداشتم. صفر صفر بودم و خلأ مناسبترین کلمه برای حالم بود. به محل مورد نظرم که می رسم، ماشین را خاموش میکنم و پیاده میشوم. سیگار و فندکم را هم برمیدارم و باز صدایش میان گوشم جان میگیرد.
یک بار نرم و دوستانه درخواست میکند و بار بعد هشدار وار میگوید نکش! اخم میکنم و صدایش را پس میزنم. قدرت مبارزه با او ، صدا و خاطراتش را فقط روز ها داشتم. شبها اما دیوانه میشدم. شبها بحثش جدا بود! ماشین را دور می زنم و خیره میشوم به نقطهای که انگار تازه مردهای را در آن دفن کرده بودند. آن قدر اینجا آمدهام که میدانم دقیقا کجا خاک شده! به بدنهی ماشین تکیه می دهم و پاکت سیگار را در جیب شلوار کتان مشکی رنگم سر می دهم. بادی که می زند، شال را از روی سرم سُر می دهد.
دست به سینه خیره میشوم به آنجا. میخواهم آنقدر خیره نگاهش کنم تا خجالت بکشد. تا خجالت بکشد و واقعاً بمیرد؛ بمیرد ، برود و راحتم بگذارد. حلقهی پریشان جلوی موهایم را پشت گوشم میفرستم و جلو میروم. نزدیکش که میرسم از بالا نگاهش میکنم. با قدرت و پیروزی تلقینی! مثل یک بازندهای که میان تشک کشتی ، برای حفظ غرورش ، سرش را بالا میگیرد. دست در دست داور میگذارد و اجازه میدهد تا داور دست رقیبش را بالا ببرد. او اما هنوز هم نگاهش محکم است. کنارِ خاکهای انباشه شده مینشینم…