دانلود رمان به گمونم دل من رفته به باد از فاطمه ناصری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یاس دختر زیبا و جذابی که مجبور میشه بخاطرِ پول تو خونه های اعیونیه شهر کار کنه، و دست بر قضا با زن و مرد خوش قلبی آشنا میشه که منتظرِ ورودِ تک پسرشون بعد از ده سال به ایران هستن! پسرِ مغرور و نفوذ ناپذیری که همسرش فوت کرده و با یک نوزاد وارد خونه میشه، خونه ای که حالا یه خدمتکار خوشگل و جذاب داخلش هست…
هر دو از ماشین پیاده شدیم. حالا سهراب بهمون رسیده بود و ساناز رو دیدم که داشت به طرفمون میومد و لباس بیرون تنش بود و این طور که معلوم بود داشت شرش رو کم میکرد صدای سهراب منو از افکارم جدا کرد: _ به به خیلی خیلی خوش اومدین. صفا آوردین. خوش گذشت آرش خان. کیارش به من اشاره کرد و گفت: _ آره با این سگ تازی که دیشب انداختی تو دامنم خیلی بهم خوش گذشت.
فقط کم مونده بود از خوشی زیاد مثل یک موش کوچولو پرتش کنم تو کوچه. _ اوه خدای من یاس عزیزم چه بالیی سر این خان ما آوردی که این جوری پر غضبه از دستت. _ امیدوارم این خانتون بره به جهنم و درک. ازش متنفرم انقدر که تحمل یک لحظه دیدنش رو ندارم پس بیا منو راهنمایی کن محض رضای خدایی تا از دستش دیونه نشدم. _شما دو تا چتونه نتونستین برای…
صدای ساناز رشته کلامش رو برید: _ سالم آرش خان چطوری خوشتیپ. سلام بر یاس عزیز چطوری دختر. ارش باز چه بلایی سر این دختر آوردی؟ کلا نمیتونی با کسی بسازی نه؟ _ سهراب یا شر اینا رو از سر من کم کن یا من برم یک قبرستونی که راحت بتونم بدون صدای هیچ جنس مونثی دو ساعت کپه مرگمو بزارم. _ساناز عزیزم برو به مهمونیت برس. آرش اتاقت دست نخورده آماده است….