دانلود رمان شیاطین هم عاشق میشوند (جلد اول) از ملکه سیاه-nj با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختری هست که به اجبار یک عمارت میره اما غافل از اتفاقات که براش قرار بیوفته ….
بااحساس درد بلند شدم که دیدم روی تختم هستم با یاد آوردی اتفاقاتی که افتاد دامنمو بالا زدم و رد نیشای رایتو رو دیدم خیلی درد می کرد احساس بدی داشتم بلند شدم و رفتم حموم حوصله نداشتم دوشو بازکردم و رفتم زیر دوش خیلی خسته بودم از این زندگی و شروع کردم به گریه کردن تا کجا قرار ادامه پیدا کنه این زندگی… آه خودمو شستم و اومدم بیرون و لباسامو پوشیدم و موهامو شونه کردم چه تنها جای مورد علاقم رفت تنها جایی که بهم آرامش می داد. برای خودم قدم می زدم تو باغ و با خودم فکر می کردم.
چرا چرا من… اصن اینا کین چرا اگه داداشن مثله هم نیستن! فکرم مشغول بود و سرم پایین بود و قدم می زدم و محکم به یک چیزسفت خوردم و سرمو آوردم که دیدم به سوبارو خوردم. +آمم…سوبارو سوبارو: چشش چرا جلوتو نگاه نمی کنی +ببخشید حواسم نبود سوبارو: چشش و اومدم عقب تا خوب ببینمش +اممم میشه یک چیزی ازت بپرسم؟ سوبارو همینطور که به آسمون زل زده بود سوبارو: بگو +میگم شما داداشین اما چرا هیچ کدومتون شبیه هم نیستین؟ به صورتم نگاه کرد.
سوبارو: آیاتو و رایتو و کاناتو ازیک مادرن، شورجی از یک مادر و من از یک مادرم. با تعجب به صورتش نگاه کردم +آا پس اینطور. به نیم رخه چهرش نگاه کردم چرا همیشه اینقدر خشنه به خنجر تو دستش نگاه کردم همیشه دستش بود نقره ای بود و نگین قرمز داشت. +سوبارو چرا این خنجر همیشه دستته؟ سوبارو: من یک احمقم من اصن بدرد هیچ کاری نمی خورم. با شنیدن این حرفا تعجب کردم باورم نمیشد داشت همچین حرفهایی می زد. سوبارو: ببین اینو بگیر و خنجر رو به سمتم گرفت…