دانلود رمان کاش عشقم نبودی از فاطمه. ق با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی را به بهانه ی غم غم را به بهانه ی درد درد را به بهانه ی تو فراموش کردم حال خود قضاوت کن که چه بر من می ماند جز تویی که وقت و بی وقت مرا عاشق تر می کنی اما اشتباه است اشتباه است که عاشقت باشم. پایان تقریبا غمگین و انتقامی.
صبح زود مثل همیشه بلند شدم و خیلی آروم آماده شدم تا اول به کاری های عقب افتاده برسم و بعد برم دیدن اون روباه پیر. از اتاق بیرون اومدم و از پله ها اومدم پایین. دوتا از خدمتکار ها داشتن میز صبحانه رو آماده می کردند. با دیدنم سلامی دادن و سرشونو انداختن پایین من هم نشستم جای همیشگیم و شروع به خوردن صبحانه کردم. از روی صندلی بلند شدم که سمانه خانوم از آشپزخونه بیرون اومد و گفت: -آقا نهار میاید ؟ نگاهم رو انداختم به عقربه های ساعت رولکسم و گفتم: -نه بیرون کار دارم
چشمی گفت و بیرون رفتم و به سمت ماشین هام رفتم و سوار مازراتی زرد رنگ شدم و روشنش کردم. ریموت در رو باز کردم و خواستم راه بیوفتم که فرهاد رو دیدم اومد سمتم و اشاره کرد شیشه رو بدم پایین شیشه رو دادم پایین که گفت: -سلام، کجا میری؟ -میرم شرکت، حسابدار رو فرستادی؟ سری تکون داد -اره امروز قراره بیاد -ازش مطمئنی؟ دستش رو گذاشت لبه ی شیشه و گفت: -اره کارش درسته. خوبه ای گفتم که دستش رو برداشت و من هم راه افتادم سمت شرکت.
رسیدم و با پار ک کردن ماشینم خواستم برم سمت آسانسور اما حوصله ی منتظر موندنش رو نداشتم پس بیخیالش شدم و از پله ها رفتم بالا حتما باید ورزش می کردم و توی این چند روز اصلا وقتش رو نداشتم. بلاخره رسیدم نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم کارمند ها با دیدنم سلامی می دادن و جوابشون رو می گرفتن منشی با دیدنم سلامی داد و بلند شد -حسابدار جدید اومده؟ نشست سر جاش و گفت: -خیر نیومدن به سمت اتاقم رفتم و توی همون حال گفتم -هر وقت اومد بفرستش تو اتاقم چشمی گفت و وارد اتاقم شدم…