دانلود رمان بر من بتاب از هانی وطن خواه با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی دختر داستان ، به خاطر قرار گرفتن در زمان و مکانی اشتباه دستخوش تغییر می شود و این تغییر شاید امکان تغییر نداشته باشد…خورشيدي كه با قرار گرفتن تو شبياشتباه ، ناخواسته اسير ازدواجي ميشه كه زماني آرزوش بوده و ديگه نبايد باشه! و حالا…
تنها لحظه آخر توانستم ، لیخند و چشمک غیاث را ببینم و دلم باز بریزد. در قسمت انتهایی باغ ، که یک سرویس بهداشتی قدیمی قرار داشت ، بالاخره از راه رفتن ایستادیم و من با بینی چین داده ، نق زدم که :- می خوای بری این جا؟ پوزخند زد و در حالی که شال روی سرم را میزان می کرد ، گفت : این آوانسو دارم بهتون میدم…پس دست از پا خطا نمی کنین…
نزدیکت هم شد ، می زنی همون جایی که می دونی ، ناکارش می کنه…خب؟…فقط هم ده مین وقت دارین. و در کمال نافهمی من از گفته هایش، قدم عقب گذاشت و من تازه توانستم ، تصویر غیاثی که چند متر دورتر ، ایستاده بود را ببینم. مینا از جلوی چشمم کنار رفت و غیاث دست در جیب های شلوارش فرو برده ، سمتم قدم برداشت.
باورم نمی شد. مرا بازی داده بودند. و این اصلا درست نبود. برای دلی که به سمت سقوط می رفت ، درست نبود.
گروه ارکست هم این میان، روش منتخب شادشان را انگار تعویض کرده و به یک موزیک آرام و عاشقانه مبدل گردانده بودند. ” دنیا خلاصه میشه تو چشمات چشمایه بیتابی که بیداره دنیای من بودی و می دونی این مردِ دیوونه دوست داره ” به حق که این موزیک برای این مراسم درست نبود. و از آن نادرست تر ، چشم های من کور شده می توانست باشد که خیره به قامت مرد برابر مانده بود. مردی که نوک کفش هایش را به کفش های من چسبانده و راهی تا صورت من که به سمت صورتش بالا گرفته شده بود، نداشت….