دانلود رمان الفبای سکوت از زینب عامل با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
افرا ملک یه دختر سرتق و پرروئه که برای کار کردن به زور وارد مزرعهی بزرگ تارخ نامدار میشه که همه بلانسبت عین سگ ازش میترسن… روز اول رئیسش رو با کارگر اشتباه میگیره و سوتی پشت سوتی… حالا تارخ میگه اخراجی... افرا میگه نمیرررررم. فکر کن این دوتا عاشق هم بشن این وسط… تارخ قصه خیلییی هات و جذابه اما دخترمون حسابی اعصاب و هورموناش رو می ریزه بهم..
کلید برق را زد. حالا دو مرد بهتر میتوانستند چهرهی همدیگر را ببینند. شاهین با ترس به هیبت عصبانی مرد مقابلش خیره شد. _ چی شده تارخ خان؟ تارخ پوزخندی زد. _ خیلی چیزا شده. جنابعالی خبر نداری؟ شاهین به زور لبخندی زد. _ مهران گفت باهام کار دارین. ولی من نمیدونم جریان چیه؟ تارخ با تمسخر براندازش کرد. _ عجب! که جنابعالی نمیدونی چخبره؟ لب زیرینش را به دندان گرفت و سر تکان داد. _ خیلی خب الان من یادت میندازم خبرارو… فقط سعی کن همکاری کنی باهام.
دستش را داخل جیب کتش برد و عکس دختر جوانی که مربوط به مریم کریمی بود را از جیبش بیرون کشید. عکس را مقابل صورت شاهین نگه داشت. _ یادت اومد؟ شاهین آب دهانش را قورت داد. سعی کرد خودش را خونسرد نشان دهد. _ این زن کیه؟ تارخ هیستریک خندید و عکس را پایین آورد. شاهین خواست دهان باز کرده و چیز دیگری بگوید که مشت سنگین تارخ روی فکش فرود آمد. برخلاف مشت سنگینش لحنش همچنان آرام بود و البته پر از تمسخر. _ الان چی؟ الان یادت اومد؟
شاهین شوکه از مشتی که خورده بود به تنش حرکت داد. مزهی خون را داخل دهانش احساس میکرد. تارخ به سمتش رفت و مقابلش خم شد. _ پسر کوچیکهی حاتمی یادت اومد یا بیشتر کمکت کنم؟ شاهین سر تکان داد. _ یادم اومد. تارخ راضی از جوابی که شنیده بود کنار او زانو زد. _ خب جواب سوالم یه کلمهس… فقط اگه جرات داری دروغ بگو ببین چه بلایی سرت میارم. تو به این دختر دست درازی کردی؟ شاهین با پشت دست گوشهی لبش را پاک کرد. _ یادم نیست… تارخ با حرص یقهاش را گرفت…