دانلود رمان ایراندخت از بهنام ناصح با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
«ایراندخت»، نخستین اثر داستانی ناصح و درباره دختری به نام «ایراندخت» و جوانی به نام روزبه است. این داستان با الهام از شخصیت های تاریخی دوران ساسانی و در موقعیت هایی با نگاه به برخی رویدادهای آن دوره و واگویه های ذهنی قهرمانان داستان روایت شده است. وقایعی که هر دو شخصیت این رمان با آن ها مواجهند، در نهایت به کاوشی درونی می رسد که به درجاتی از تعالی معنوی آن ها می انجامد.
ایراندخت دریچه را باز کرد و از گوشه ی آن نگاهی به بیرون انداخت؛ به راهی که معمولاً روزبه از آن رد می شد. نسیم بهاری به صورتش خورد و بویی شبیه عطر سوسن و خاک باران خورده به مشامش رسید، اما آن را که می جست، میان عابران نیافت. با خود گفت: « امروز حتما می آید. »
ایراندخت با امیدواری این جمله را زیر لب تکرار کرد و لبخندی از خوشحالی بر لبش نشست. سه روز بود از او خبری نداشت اما نمی دانست که در این سه روز کمتر کسی از او خبر دارد.
« چکار می کنی دختر مدام کنار دریچه؟ »
ایراندخت با دستپاچگی دریچه را بست؛ انگار بخواهد قسمتی از عریانی بدنش را مقابل غریبه ای پنهان کند و شاید به همین دلیل خون دوید به گونه هایش.
« هیچ، هیچ، گفتم هوایی بخورم. »
مادر سری تکان داد و سینی را از کنار اتاق برداشت.
« ای کاش هوا، خوردنی بود آن وقت خیالمان از همه چیز راحت می شد. بیا دختر جان! بیا کمک کن باید نان بپزیم. »
کدام مادر است که نداند لرزش دل دخترش برای چیست و نداند که هر پنجره ای که باز می شود لابد دلی به هوای غریبه ای است که پر می کشد؟ اما ماه بانو آموخته بود پرده شرم و حیا را نباید پس بزند و همه چیز را بگذارد به وقتش.