
دانلود رمان عاشقانه یک گرگینه از ساناز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
وقتی خانوادهام بالاخره آن گلهی کوچک، متعصب و نفرتزدهی یوتا را ترک کردند و به گلهی بزرگتر و بهظاهر پیشرفتهتر شمالغرب لوئیزیانا پیوستند، فکر کردم شاید بالاخره از زنجیرهای قضاوت، سرزنش و همجنسگراهراسیای که زندگیام را به جهنم تبدیل کرده بود، رها میشوم. اما همهچیز از همان روز اول در آکادمی بلکاستون فرو ریخت؛ وقتی پسر آلفا، بیهیچ تردیدی، خواهرم را بهعنوان جفت مقدرش رد کرد. بیرحمی و حماقت او، زنجیرهای از اتفاقات را به راه انداخت که هر دوی ما را درست به دل همان موقعیتهایی کشاند که تمام عمر از آنها فرار کرده بودیم—چه در مدرسه و چه در درون گله. و بعد، تاد جیمز وارد ماجرا شد؛ بهترین دوست او و گرگ بتای وارث آلفا. کسی که هرچقدر تلاش میکنم، نمیتوانم جلوی کشش خطرناکم به سمتش را بگیرم. پشت آن عینکهای لعنتیِ بیش از حد جذاب، گرگی مغرور و دستنیافتنی پنهان شده است. برای او، هیچوقت چیزی جدی بین ما ممکن نیست؛ نه وقتی که فکر میکند من کسی هستم که واقعاً نیستم.
هریت به توضیح درباره اون گروه محبوب ادامه داد و گفت: اون مدل خوشگلی که جوری بازوی ناکس رو چسبیده بود که اگر محکم نگهش نداره، ممکنه هر لحظه از چنگش خارج شود، اسمش نیکا پارکره، دختر یکی دیگر از بتاهای گله و معمولا بهعنوان بهترین دختر گرگ مدرسه شناخته میشه. چندتا دختر شیفتر و انسان بودن که دور و بر آلفاهای مغرور و بعضی هم دور بچههای کلاسهای پایینتر میپلکیدند. وقتی من و مجیک اطلاعات کافی بهدست آوردیم، برنامه کلاسیمون رو چک کردیم. طبق اپلیکیشن مدرسهای که باز کرده بودم، من صبحها فیزیک، زیستشناسی و ورزش داشتم… بعد از ناهار هم ادبیات آمریکایی، کلاس «قوانین شیفتر»، و مطالعه آزاد. با کمی غرغر گفتم: این دیگه چه موضوعیه؟ چرا من به جای تاریخ شیفترها با شما دو تا توی کلاس قوانین شیفتر افتادم؟ حداقل با هریت فیزیک داشتم، با مجیک ورزش، و با هر دوشون مطالعه آزاد.
هریت گفت: کلاس قوانین شیفتر برای سطح سال سومیه. من سال پیش گذروندمش. مجیک پرسید: تو ورزش با ما نیستی؟ چون من و اون توی کلاس ورزشی مخصوص گرگها بودیم. هریت گفت: نه، کلاس شما فقط برای گرگاست چون اجازه میدن توی اون کلاس با همه قدرتتون تمرین کنین. من با بچههای معمولی انسان ورزش دارم. زنگ خورد. هر سهتاییمون گوشیهامون رو جمع کردیم و به سمت ساختمان اصلی آکادمی رفتیم. ساختمانی چهار طبقه از آجرهای قدیمی که پر از پیچکهای سبز بود. سمت چپ، کافهتریای مدرن با پنجرههای سرتاسری بود و سمت راست سالن ورزش قرار داشت. پشت ساختمان اصلی، یک کتابخانه دو طبقه به سبک گوتیک بود. من و هریت به کلاس فیزیک در طبقه دوم رفتیم و مجیک هم به کلاس خودش در طبقات بالاتر. هریت رو تا آخر کلاس دنبال کردم و بدن دراز و شفافش رو به زور توی میز کوچک چپوندم.
هریت با تکان دادن سرش به سمت اول کلاس گفت: حواستو جمع کن، بنی. نگاهی انداختم و دیدم گروه الیتها سر میزهاشون نشستهاند. نیشخندی زدم. تولد هجدهسالگیم تا ماه آینده بود، ولی به نظر میرسید که زودتر اومده چون تاد با ناکس و گروه دخترهاش وارد کلاس شد. آنها به سمت صندلیهاشون در وسط کلاس حرکت کردند، در حالی که طرفدارهای وفادارشون اطرافشون پخش میشدند. قبل از اینکه تاد بدن بلندش رو توی صندلی فرو کنه، نگاهی کسلی از پشت کلاس به اطراف انداخت و بالاخره روی من ثابت شد. چشمهاش گشاد شد و پرههای کمی بینیاش باز شد، انگار داشت من رو بررسی میکرد، ولی سریع ظاهر بیعلاقه و بیحوصلهاش رو به حالت اول برگردوند. من با لبخند زیرکانه بهش نگاه کردم و به آرامی بدنش رو از بالا تا پایین اسکن کردم تا اینکه برگشت و نشست.
دیدم این رو. هریت آهسته گفت. و تو رفیق… داری دنبال دردسر میگردی. لبخند پیروزمندانهای زدم. من عاشق چالشها هستم. هریت آهی کشید، ولی بعد نیشخند زد. ولی تو خوششانسی. تاد بایسکشواله. واقعا خوششانسی بود. در حالی که صندلیم رو راحت به عقب تکیه داده بودم و مثل قهرمانها پاهایم را باز کرده بودم، منتظر شروع کلاس بودیم. من نمای کامل از پشت تاد رو میدیدم و از این حس لذت میبردم که نگاه من باعث تکان خوردناش میشد. معلم وارد شد و یک دختر دیگر هم درست پشت سرش به کلاس آمد. اون دختر به شکلی سرد و زیبا بود و فورا متوجه شدم که جزو آلفاهای مغرور نیست. بوی گرگها را حس کردم و فهمیدم که شیفتر است، ولی برخلاف آلفاهای مغرور که یونیفرم مدرسه را طوری میپوشیدند که بیشتر سینه و پاهاشان دیده شود، او کاملاً مرتب و طبق مقررات پوشیده بود.









