
دانلود رمان قو از کیمیا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
به سمت آسانسور پیچید که صدای خفیفی توجهش را جلب کرد؛ شبیه نالهی کسی بود. ناخودآگاه به طرف صدا رفت و ناگهان در جای خود میخکوب شد. پیکری مچالهشده کنار درِ باز یک خودرو روی زمین افتاده بود.
بهشون گفتی از من امانتی بگیری دانیال شرمنده شد ولی درمقابل طاها نباید کوتاه میامد، جلو رفت کتاب را گرفت و سمت در رفت -خدافظ -بسلامت نگار چشم بسته بود و لیندا مشغول موبایلش بود ، و او هم بی حرف رانندگی میکرد -چه کتابی می خواستید؟ صدای نگار بود که مچگیرانه سوالش را پرسیده بود -چطوری قصد مطالعه داری؟ -نه از پزشکی متنفرم ، پر از خون و زخم و ناله -در عوض به خاک بازی علاقه داری؟ نگار پوزخندی زد -جالبه بابام هم شبیه همین رو گفت وقتی گفتم میخوام زمین شناسی بخونم بهم گفت میخوای بری خاک بازی میخواست دانیال را جری کند روی دنده لج بندازد که بی خیالش شود ولی دانیال خوشحال از اینکه توانسته بود ذهنش را از کتابی که حتی اسمش را هم نخوانده بود منحرف کند گفت -فکر نکنم خیلی با پدرت تفاوت سنی داشته باشم پس حق دارم حرفام شبیه شون باشه.
لیندا از بهم خوردن بازی نگار لبخند محوی زد اما همچنان خودش را مشغول گوشی نشان داد -آره خب اتفاقا چندتا سوال درمورد عصر دایناسورا دارم شاید بتونید جواب بدید -من اون موقع سرم تو درس و کتاب بود که یاد بگیرم چطوری قلب رو بشکافم که خون جهش قشنگی داشته باشه خیلی حواسم به دایناسورا نبود اینبار لیندا نتوانست خودش را کنترل کند و خنده اش صدا دار شد دانیال هم خندید و نگار با حرص به هر دو نگاه کرد تیرش به سنگ خورده بود و عصبی شده بود ، لیندا زود لبخندش را جمع کرد و به نشانه ی عذرخواهی و تسلیم دستانش را روبه نگار بالا برد، دخترها که پیاده شدند دانیال ماشین را دوباره به حرکت درآورد و به سمت خروجی پارکینگ راند -مگه نمیخواست بره خونه -احتمالا فقط خواسته تو اذیت نشی اومده بود برسونمون -هنوز تو فاز نجاته مثل اینکه این آقای دکتر شما -بیشتر به نظر میاد برای شما باشه.
تا من -مزخرف نگو -نوبت بعد رو دکتر کی گفت بریم -هفته ی دیگه کارت را جلوی چشمی در گرفت تا در باز شود -خوبه -طاها شمارت رو گرفت؟ -طاها؟ -دکتر رو میگم -آهان آره شمارش رو داد که اگر حالت بد شد بهش زنگ بزنم شمارم رو هم گرفت چون گفت ناشناس جواب نمیده -دروغ گفته -چه اصراری داری همش یکی رو بچسبونی به من -اصراری ندارم خودم دیدم گوشیش زنگ خورد ناشناس بود ولی جواب داد -فضولی مردم رو نکن کمکش کرد روی تخت بنشیند -لیندا -جانم -ببخشید -بابت چی ؟ -بابت همه چیز -الان تو داری مزخرف میگی -تو همیشه جور من رو کشیدی ، کلا دوسال از من بزرگتری اما مثل مادر مراقبمی -خدا رحمت کنه مادرت رو -نمرده -چی؟ -مادرم نمرده لیندا ترس برش داشت حال نگار خوب نبود -وقتی به یه غریبه گفتم چرا به تو نگم ،مادرم نمرده،من پنج سالم بود که با دوست پسرش فرار کرد.
با رفتنش تا مدت ها من از بابام کتک میخوردم، انگار من مقصر رفتنش بودم ساکت که شد لیندا درآغوشش کشید ، نگار هق هق میکرد -امروز اینار و به طاها هم گفتم ، وقتی گفتم انگار دلم سنگین شد بجای سبک ، خواستم به تو بگم شاید سبک بشم ولی بازم نشد ، سنگین تر شدم ساعتی بعد نگار با آرام بخش خوابید و لیندا فرصت کرد به طاها زنگ بزنید -لیندا چیزی شده؟ -سلام آقای دکتر -معذرت میخوام نگران شدم سلام -خواهش میکنم -حالا بگو چی شده -آقای دکتر -من رو طاها صدا بزن لیندا -سعی میکنم -خوبه ، حالا بگو چی شده -نگار بهم گفت امروز درمورد چیا صحبت کردید -این نشون میده بهت اعتماد داره و این عالیه -گفت بجای اینکه سبک بشه سنگینتر شده طاها سکوت کرد -من نگرانشم -منم هستم ولی باید سعی کنیم کمکش کنیم -میترسم بخوابم بلند بشم ببینم یه بلایی سرش اومده.









