
دانلود رمان شیب شب از آزاده ندایی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
روایت دربارهی دختری است که پس از زندانی شدن مادرش به جرم قتل، زندگیاش وارد مرحلهای تازه و آشفته میشود؛ زمانی که زن و مردی ناشناس ظاهر میشوند و ادعا میکنند او در واقع فرزند واقعی آنهاست…
ای یار نمی توانستم عاطفه را به خاطر تصمیمش شماتت کنم. حتی نمیتوانستم به خودم حقی برای متهم کردن خانواده ی پدری بدهم. من ريرا بودم!!؟؟؟؟ ولی ریرای جهانشاهی نه!!!!!! من ریرایی بودم که حتی نام فامیلش يلش هم عاريه بود!!! سر که از آغوش عاطفه برداشتم نگاه خیسم در چشمان غمگین عمو فرید نشست، نمی دانم چه وقت آمده بود اما روی مبل روبرویی نشسته، تماشایمان می کرد. لبخند بی حالی زد – سلام…. سرم را بی معنی تکان دادم حال و احوال مناسبی برای رعایت ادب نداشتم. عقب کشیده خودم را جمع کردم. فرید پرسید: چی شده؟؟؟ از دلتنگی برای هم گریه میکنید یا موضوع دیگه ای هست؟؟ عاطفه دست های معطل مانده روی دامن پیراهنش را بالا آورد و و بی دلیل به موهایش کشید تا مرتبشان کند. پاسخی به فرید نداد در عوض رو به من کرد.
فکر می کنی در مورد زندگی رها مقصرم ؟؟؟ شاید اشتباه کرده باشم.!!! همون طور که بقیه آدم ها از خطا مبرا نیستند. اما پشیمون نه چون دلایل خودم را داشته و دارم. و یه موضوع دیگه که تا دیر نشده می خوام در موردش باهات صحبت کنم…. سرش به سمتش چرخید. چیز دیگری هم مانده بود؟؟ !! ملی زد و اوضاع همین حالا هم قلبم در دهانم میزد و اوضاع خوبی نداشتم در مورد قضیه مرگ نسترن ، نمی تونم حدس بزنم چه شرایطی پیش اومده که منجر به این حادثه ناگوار شده ، یلدا آدمی نبوده و نیست که از روی عمد به بهترین دوستش صدمه بزنه، چه برسه به قتل این درسته که بعد از مرگ فرهاد، یلدای همیشگی نبود افسردگی گرفته و تحت نظر پزشک بود. ولی هنوز دلایل قشنگ زیادی برای ادامه ی زندگی داشت. شنیدم برای رضایت گرفتن از خاله ی نسترن اقدام کردید؟!!!
عمه فرین و عمو کیوان به دیدنشون رفته بودند. -درست نمیشناسمش در طول این سال ها مراوده ی خاصی باهاش نداشتم اما زن کینه توزی مونا و فریبرز هم فقط به منافع خودشون فکر کنند ولی میشه باهاشون پای میز معامله نشست. احتمالا يلدا باید خیلی چیزها رو بهت توضیح بده!!!! اما تنها کسی که به یقین بیشتر از همه ی دنیا دوستت داره یلداست اگر مادر واقعیت نباشه !!! اگر بتونی با جلب نظر مونا و فریبرز رضایت بگیری، بعد از مدتی یلدا رو کنار خودت داری!!!!! بینی ام را بالا کشیدم صدایم به خاطر گریه خشدار و گرفته بود رفته بود لب زدم؛ – اون اموال برام مهم نیستند اما….. – نمی تونم بهشون اعتماد کنم يلدا می گفت آدم های قابل اعتمادی نیستند – بسیار خوب….. سعی می کنم میانجی باشم.
باهاشون حرف می زنم اگر موافق بودند که چه بهتر قبل از دادگاه مادرت نگاه مادرد رضایت میگیریم، اینطوری براش خیلی بهتره براش در ضمن شنیدم طبق وصیت پای ارث و میراث زیادی وسط اینکه همه رو بخوای ببخشی اصلا اصلا صلاح نیست قصد دارم کنارت بمونم اجازه نمیدم از تنهایی تو و اوضاع بد خانواده سو ءاستفاده بشه. چه می گفتم؟؟ چه داشتم بگویم؟؟!! عاطفه زمانی مادربزرگم بود حالا اگر چه نسبتی با من نداشت، اما انگار مهر دوباره در رگهایش جوشیده بود که می خواست نقش حامی را ایفا کند. گفتم؛ وقتی قرار بود با پادرمیانی رها اسناد مالکیت رو به مونا و خواهرش منتقل کنم با مامان حرف زدم، مخالف بود. – مادرت رو دیدی؟؟؟ سر تکان دادم ؛ – بله …. یک بار پروین با سینی محتوی سه لیوان آب میوه وارد سالن سه ستا
شد و جلوی ما ایستاد. که می تونست پرده از رازهای زیادی برداره فقط خودش بود.









