دانلود رمان بازگشت از بلیک کراوچ با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان «بازگشت» نوشتهی «بلیک کراوچ» که نخستین بار در سال ۲۰۱۹ منتشر شد، داستان «هلنا اسمیت» متخصص علوم اعصاب را روایت میکند. او که مادرش به بیماری فراموشی مبتلاست، زندگی حرفهای خود را وقف مطالعه بر روی زیست شناسی حافظه انسان کرده است. جستوجوی او برای حمایت مالی زمانی به ثمر مینشیند که «مارکوس اسلید»، مخترعی ثروتمند، سرمایهای نامحدود و گروهی از دانشمندان خبره را در اختیارش میگذارد. اما نتیجه تحقیقات «هلنا» مسیری غیرمنتظره و نگرانکننده پیدا میکند. در سال ۲۰۱۸، در «منهتن»، زنی پیش از پرتاب خود از ساختمانی بلند، به کارآگاهی که در تلاش برای منصرف کردن اوست، اعتراف میکند که دچار خاطراتی عجیب شده خاطراتی از زندگی با مردی که همسر اولش پانزده سال پیش از همان ساختمان به پایین پریده بود.
بری واقعاً خوشحالم که تو زنده ای. هلنا باز به ساعتش نگاه میکـنه تقریباً دوازده دقیقه دیگه خاطره خیلی بدی از این اتفاقها به خواهد اومد و البته به سراغ همه آدم های دیگه ای که توی این ساختمون هستن که این یکی ما رو به دردسر میندازه.» بری از روی تخت خواب برمی خیزد و دست هلنا روی تخت بلند میکند. هلنا تفنگ را بر می دارد. گیرد و از بری می گوید: «پس اسلید توی پنت هاوسه و با خودش فکر می کنه ما اول میریم اونجا کاری که بار اول کردیم «درسته.» «جی وون الان راه افتاده بره طبقه هفدهم سراغ صندلی و احتمالا منتظره بهش خبر بدن که مشکل امنیتی پیش اومده یا نه تا در صورت لزوم بره توی مخزن محروم سازی و این خط زمانی رو با یه خط زمانی جدید عوض کنه. سرگئی هم…» معلوم نیست کجاست من میگم یه راست بریم آزمایشگاه و اول حساب جی وون رو برسیم هر اتفاقی هم که بیفته نباید بذاریم جی وون بره داخل مخزن.
از اتاق بیرون میآیند و به راهرو میروند بری مدام با دستش اضافی را در جیب هایش لمس می کند. آسانسور را میزند و در حالی که اسلحه گلاک را در دستش آ یک نگه داشته است به صدای چرخ دنده های آسانسور گوش میکند. هلنا میگوید این لحظات سپری کردیم هیچ کس از آسانسور پایین نمی آد.» بری چراغ بالای آسانسور روشن میشود و زنگ آن به صدا در می آید. بری اسلحه را بالا می گیرد و انگشتش را روی ماشه می گذارد. در آسانسور از وسط باز می شود. خالی است. به کابین کوچک آسانسور وارد میشوند و هلنا دکمه طبقه هفدهم را فشار می دهد. دیواره های کابین این آسانسور قدیمی اند. روی دايش لکه های سیاه افتاده و خـن به آنها آدم را دچار توهم تکرار می کند. تعداد بیشماری بری و هـر کابین های آسانسور انگار در فضا خمیدگی ایجاد می کنند.
آسانسور که به راه می افتد، بری میگوید بیا بچسبیم کابین این طوری وقتی در آسانسور باز بشه کمتر احتمال شلیک گلوله قرار بگیریم اسلید ، اسلحه ای داره؟» یه هفت تیر سیلور.» «جی وون چی؟» بغل پایانه یه اسلحه بود خیلی شبیه به اسلحه از هر طبقه که بالا میروند چراغ آن روشن میشود. دلش آشوب می شود. نگران است. انبوه آدرنالینی که در جریان خونش میریزد حس ترس را هم در دلش بیدار می کند. تعجب می کند که میبیند هلنا آن قدر که احساس ترس می کند، وحشت زده به نظر نمی رسد پس به ظاهرآ باید گفت هلنا قبلا یک بار به پیشواز این خطر رفته است. بری میگوید: «ممنونم که به خاطر من برگشتی.» چهارده الا غیرتاً این دفعه رو دیگه سعی هلنا می گوید: «دیگه رسیدیم.» آسانسور در طبقه هفدهم به آرامی متوقف میشود. بری اسلحه گلاک خودش را بالا می گیرد.
هلنا قنداق تفنگ را روی شانه اش می گذارد. در آسانسور که باز میشود چشمانشان به راهرویی خالی می افتد که از یک طرف ساختمان تا طرف دیگر آن کـ راهروهای دیگری راه دارد. بری با احتیاط از آسانسور بیرون می آید. جلوتر است تنها صدایی است که در راهرو به گوش میرسد. صدای چراغ هایی که بالای سرش روشنه هلنا شانه به شانه او میآید و وقتی موهایش را از روی صورتش پس می زند، بری عمیقاً اح س می کند باید با تمام توانش بری کند و این حس او را می ترساند و سردرگم میکند. هنوز به ساعت نیست که هلنا راه تنامه د در راهرو به پیش میروند. سفید در آن غالب است و آزمایشگاه محوطه ای مجلل دارد که رنگ س پر است از چراغهای توکار و شیشه از مقابل پنجره اتاقی میگـ می گذرند که در آن چندین میکروسکوپ مگ وجود دارد. دانشمند جوانی در ر لحیم کاری میکند و متوجه عبور آنها از کنار پنجره نمی شود.