دانلود رمان زهر تاوان از پگاه رستمی فرد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
او عصیانگر است، برخاسته از خاکسترِ رنج و سوختهی خیانتی قدیمی. آمده نه برای بخشش، که برای تاوان… میخواهد زخمهایش را با شعلهی انتقام مرهم بگذارد، آتشی که روزی در دلش افروخته شد، حالا قرار است زندگی دشمنانش را در خود بسوزاند. با نگاهی افسونگر و دستی پنهان، جام زهر را در لبخندی آرام تقدیم میکند؛ و بازی، تازه آغاز شده…
این جوری نگام نکن خاله سوسکه باز می زنم ناکارت می کنما من هم میخندم میدانم دلخور است میدانم از حرفی که زده ام دلشکسته شده و غرورش خراش ،برداشته میدانم از این که با ماهان مقایسه شده رنجیده و ناراحت است دوست دارم عذر خواهی کنم دوست دارم حرفی بزنم که دلش آرام شود اما میترسم، از دوباره خشمگین شدنش از دیدن دوباره آن چشم های براق پر خشم میترسم از همان چهار سالگی میترسیدم زیر چشمی نگاهم می کند و می گوید: چی تو اون کله یکوچولوته که هی تا نوک زبونت میاد و بر میگرده؟ آب دهانم را قورت می دهم و میگویم هیچی فقط دلم میخواد زودتر از این جا بریم میشه؟ نچی نچی میکند و سری تکان می دهد و می گوید: این رو که نمی خواستی بگی درسته؟ نگاهم را از صورتش میگیرم بینی ام را بین دو انگشتش فشار میدهد؛ خندهی محوی روی لبش جا خوش کرده ادامه می دهد.
هیچ راهی نیست خانوم کوچولو تا فردا باید تحمل کنی شرایطت که استیبل شد می ریم. چشمانم سنگین میشود و زمزمه می کنم این چی بود زدی تو سرمم؟ چرا این قدر خوابم میاد؟ بوسه ای که روی موهایم مینشیند حس میکنم و عطری که انگار از من دور می شود. به زحمت پلک هایم را باز می کنم اتاق در اثر نوری که از پنجره به درون می تابد نیمه روشن است. سرم را به سمت نور می چرخانم و در اندک زمانی مرد کت و شلوار پوشیده و بلند قد کنار پنجره را میشناسم ماهان پرونده ام را در دست گرفته و با استفاده از نور ماه مطالعه می کند. با استرس نیم خیز میشوم و با نگاهم کل اتاق را برای یافتن کیان جستجو میکنم صدای ماهان به نگرانیم دامن می زند نگران نباش این جا نیست گلویم خشک شده با زبانم لب های ترک خورده ام را مرطوب میکنم و می گویم کجاست؟ کجا رفته؟
در همان سایه ی روشن نیمه شب پوزخند روی لبش با قدرت هر چه تمام تر خودنمایی می کند. طعنه میزند از من می پرسی؟ شیشه ی شکستهی آمپولی را بالا می آورد و می گوید از خودش بپرس که چرا یه همچین سداتیو قوی و خطرناکی رو بی هیچ اندیکاسیونی واست تزریق کرده و فلنگ رو بسته؟ مغزم در اثر خواب آور نمیتواند هیچ فرمانی صادر کند فقط قادر به تشخیص یک چیز است، کیان نیست! هیچ بزاقی برای مرطوب کردن گلویم .ندارم نفسم خشک و خش دار است. میفهمد و لیوانی آب به سمتم میگیرد به لیوان چنگ می زنم و یک نفس تمام محتویاتش را سر میکشم تو از کجا فهمیدی من این جام؟ آهسته می پرسم دستی در موهایش فرو میکند و میگوید استعلاجیت رو من باید امضا کنم دیگه امشب هم شیفت بودم و برگت رو دیدم. نزدیکم میشود خیلی نزدیک ضربان قلبم شدت میگیرد.
و از تصور این که هر لحظه ممکن است کیان وارد شود و ماهان را کنار من ببیند موهایم سیخ میشوند خم میشود و در حالی که با چشمان سیاهش به من خیره شده می گوید: این همه بیمارستان توی این شهر هست حتما باید می اومدی این جا که همه میشناسنت؟ میخواستی همه بفهمن چه کار کردی؟ تو اصلا در مورد مسئله ای به نام شرم و حیا چیزی شنیدی؟ چیزی می دونی؟ همچنان هنگم خودم را روی تخت جابجا میکنم و زمزمه وار می گویم چی میگی ماهان؟ کیان کجاست؟ در با صدای بدی به دیوار میخورد چشمانم را میبندم فکم بی اختیار شروع به لرزش میکند چون همان مغز نیمه خواب داد می زند، وای جلوه کیان از پشت پلک های بسته ام روشن شدن اتاق را ی میکنم و از صدای محکم در بسته شدنش را نمیتوانم اتفاقات را تحلیل کنم، اما می دانم که فاجعه ای در راه است.