دانلود رمان بعد از برخورد ما (جلد دوم مجموعه افتر) از آنا.تاد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تسا یانگ، دختری ۱۸ ساله و منظم با آیندهای روشن و زندگیای آرام، همیشه میدونست از زندگی چی میخواد. با نمرههای عالی و یک رابطه عاشقانهی سالم، همهچیز طبق برنامه پیش میرفت… تا وقتی که هری وارد زندگیاش شد. پسری سرکش، با تتوهای خیرهکننده و نگاهی پر از بیاعتنایی به قواعد. از اون لحظه، دنیای مرتب و قابل پیشبینی تسا، به هم ریخت…
تا اینارو گفتم از حرفم پشیمون شدم. تو چشای هری درد و حسادت رو دیدم و یه قدم بهش نزدیک شدم ” نکن. میدونی چیه اصلا اشکالی نداره. اون لعنتی میتونه تورو داشته باشه. من اصلا نمیدونم چرا اومدم اینجا. من باید میدونستم تو قراره مثه یه هرزه رفتار کنی ” اون داد زد ” هرزه؟ داری باهام شوخی میکنی؟ تو اومدی اینجا و ازم سوء استفاده کردی و حالا داری بهم فحش میدی؟ ” من سعی کردم صدامو پایین بیارم تا قبل از اینکه کسی بشنوه و بیاد تو اتاقم ” ازت سوء استفاده کردم؟ تو ازم سوء استفاده کردی تسا. تو میدونستی من نمیتونم بگم نه ولی همینطور اصرار کردی ” میدونم اون راست میگه و من بخاطر رفتار دیشبم خیلی احساس حقارت میکنم ” مهم نیست کی از کی سوأ استفاده کرد. الان مهم اینه که تو باید از اینجا بری و دیگه دورو بر من پیدات نشه دوباره ” اینو گفتم و سشوار رو روشن کردم تا دیگه صداشو نشنوم.
تو یه ثانیه اون رفت سمت سیم سشوار و اونو از پریز درآورد ” تو چه مرگت شده؟ ” داد زدم و دوباره وصلش کردم و گفتم ” تو ممکن بود خرابش کنی ” اون خیلی ظالمه. من واقعا پیش خودم چه فکری کردم که بهش زنگ زدم. من دارم قسمت جدیدشو امروز صبح میبینم. اون خیلی ناراحت بنظر میرسید و انگار از عکس العمل من میترسید ولی الان داره مثه یه عوضی رفتار میکنه.مثه همیشه ” من از اینجا نمیرم تا اینکه تو درباره ی همه این چیزا باهام حرف بزنی ” من میخوام دوباره سشوار رو روشن کنم ولی نمیخوام هری بشکونتش و من مجبور شم پولشو بدم ” من که بهت گفتم. ما حرفی واسه گفتن نداریم. تو بهم صدمه زدی و من نمیتونم ببخشمت.تموم شد ” اینو گفتم و به دردی که تو سینم بود توجه نکردم. هرچقدم دارم با خودم میجنگم ولی دوست دارم اون اینجا باشه. هرچقد هم باهم دعوا کنیم و سرهم داد بزنیم من بازم دلم براش تنگ شده بود.
” تو حتی یه بار هم سعی نکردی منو ببخشی ” ” آره. سعی کردم. سعی کردم اونو فراموش کنم ولی نمیتونم. نمیتونم اعتماد کنم بهت شاید اینم یه قسمتی از اون بازیت باشه. من نمیتونم اعتماد کنم که دوباره بهم صدمه نمیزنی” اینو گفتم و اتوی مو رو روشن کردم ” من باید آماده بشم ” اینو گفتم و آه کشیدم و سشوار رو دوباره روشن کردم. اون از تو حموم رفت بیرون و امیدوارم از اینجا رفته باشه. یه قسمتی از من امیدوار بود که هنوز تو اتاقه و رو تخت نشسته وقتی از حموم بیام بیرون ببینمش. ولی اون قسمتی از من یه احمقه اون اصلا عقل نداره.اون یه دختر ساده و مسخرست که عاشق یه پسری شده که خیلی از چیزی که اون میخواد باشه دوره ومنو هری هیچوقت نمیتونیم باهم باشم. من اینو میدونم. امیدوارم اونم بدونه من موهامو فر کردم و بهش حالت دادم و مطمئن شدم لکه هایی رو که هری گذاشته رو از بین ببرم.
” تو کی برمیگردی؟ ” اون پرسید و من پیراهنمو پوشیدم. من به طرز عجیبی احساس راحتی میکنم الان. و دارم به این لحظه فکر میکنم چرا همه چیز انقد گیج کننده هست؟ چرا انقد همه چیز پیچیده شده؟ و از همه مهم تر چرا من نمیتونم بیخیالش شم و فراموشش کنم؟ ” نمیدونم. تو واقعا باید بری ” ” کمک میخوای؟ ” اون پرسید وقتی داشتم سعی میکردم زیپ پیراهنمو ببندم ” نه.خوبم..خودم مبیندمش ” اینو گفتم و امیدوار بودم بتونم ببندمش. ” بیا ” اون گفت و بلند شد اومد سمتم.ما داریم رو خط عشق و تنفر , آرامش و عصبانیت راه میریم.این خیلی عجیبه و داره دیوونم میکنه.موهامو دادم بالا و اون زیپ پیراهنمو بست و بیشتر از اونی که باید طولش داد.حس کردم نبضم داره تند میزنه و از درون خودمو زدم که چرا بهش اجازه دادم تا کمکم کنه ” تو چطوری پیدام کردی؟ ” اینو گفتم و تازه این سوال به فکرم رسید.