دانلود رمان عاشقت میکنم از مهری هاشمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختر قصهی ما، سر به هواست… دلش در باد میچرخد، توی قابهای رنگی و طرحهایی که با دستهای کوچک اما جسورش روی بوم مینشیند. دنیا برای او یک پالت نقاشیست—شور، شیطنت، رنگ… تا اینکه یک روز، یک اتفاق، رنگها را از بوم زندگیاش میدزدد. او عاشق میشود؛ عاشق مردی که ۱۶ سال از او بزرگتر است. مردی جدی، خونسرد، و دور از دنیای رنگیاش. دل نمیدهد، دل نمیگیرد. اما دختر… وا نمیدهد. حالا این بازیِ بیقانونِ دل، یک برنده خواهد داشت. نقاشِ شیطانصفت یا مردِ سرد و منضبط؟
آذین ول کن بستنی رو تو این سرما اصلا نمی چسبه، چند روز دیگه زمستونه ها باز میگه بستنی. _ خب بابا چقدر غر زدی. تفریح دخترونمون حسابی خوش گذشت، کلی پاساژ گردی کردیم، حسابی خرید کردیم و بعد مدت ها حس خوبی داشتم ولی تمام مدت جمله داریو تو گوشم زنگ میزد، چی شده بود که حس میکرد کسی درکش نمیکنه؟ اصلاً ماجرای یاسی چی شد؟ حتماً الان آشتی کردن و همه چی تموم شده. حتی دیگه جرأت رفتن تو دورهمی هاشون رو هم ندارم، همش فکر میکنم اون دو تا با هم میان و من از این بابت حسابی ناراحتم. _ آذین همینجاست؟ اینقدر تو فکر بودم نفهمیدم کی رسیدیم. نگاهی به رستوران روبه روم و اسم رو تابلوش میندازم. _ آره همینجاست. _ من دلم شور میزنه، به نظرتون زشت نیست این باکس گلا رو واسش خریدم؟ کلافه دستی به پیشونیم می کشم.
_سارا دقیقا ۲۲باره داری این سوال رو می پرسی، نه زشت نیست ولمون کن. _ خب دیگه دوستان بپرین پایین که شوهر عزیزم منتظرمه. _خداحافظ با سارا پیاده می شیم و مرجان با یه تک بوق ازمون دور میشه. _ وای آذین قلبم داره میاد تو دهنم. نکنه ساسان ما رو اینجا ببینه باز آبرو ریزی کنه؟ _ سارا جونم یه نگاهی به رستوران و محله ای که توش هستیم بنداز، ساسان پول کرایه داره تا اینجا بیاد؟ _ نمیاد نه؟ _ معلومه که نمیاد، بریم تو. دستش رو تو دستم می گیرم و سمت داخل می کشمش. از همون در وروی می بینمش، یه پیراهن مردونه سفید تنشه، پشت یه میز ۴نفره گوشه ترین قسمت رستوران نشسته و سرش با اخم تو گوشیشه. دست سارا رو می کشم _ اوناهاش بریم. _ کو ، کجاست؟ آها دیدمش. آخ ایشالا مادرت به فدات. _ چرا چرت و پرت میگی سارا؟
_ آخه نگاش کن چه خوشگله، مگه مردم باید اینقدر خوشگل باشه؟ تقریباً بهش رسیدیم و من ترجیح میدم دیگه چیزی نگم. _ سلام سرش رو از رو گوشیش بلند میکنه و با دیدن ما لبخند میزنه و از جاش پا میشه _ سلام، ببخشید حواسم پرت شد. _ دیدم غرق تلفنتون بودین، خبریه؟ و با ابرو به تلفنش اشاره میکنم، سری تکون میده و روبه سارا میگه: _ شما خوبی خانوم زیبا؟ سارا دستم و که هنوز تو دستاشه ول میکنه و باکس گل رو سمت احسان میگیره _ سلام آقای دکتر ممنون، اینم بابت تشکر. احسان گل رو میگیره _ ممنون، چه هدیه قشنگی. _ قابلتون رو نداره. _ بفرمایین بشینین. با تعارفش پشت میز جا می گیریم. _مسافرت خوش گذشت؟ _واسه تفریح نرفته بودم. _ آره امین گفت یه مشکلی واسه پدرتون پیش اومده، حل شد؟ _ آره. خب شما بگین از خودتون، سارا جان بینیت که مشکلی نداره؟
_ ن……نمیذارم ادامه بده و میگم: _ نه، فقط شاکیه چرا اتاق عمل بردینش زیبایی انجام ندادین دماغش کوچیکتر بشه؟. چشمای گشاد شده سارا اینقدر خنده دار شده که دوست دارم غش غش بخندم، احسان دستاش رو رو میز قلاب میکنه _ جدی؟ ولی از نظر من بینیت خیلی زیباست. چرا میخوای دستکاریش کنی؟ سارا خجالت زده و دستپاچه شروع میکنه به حرف زدن _ نه من چیز شد، میدونین،،،” دستی به دماغش می کشه و سر بزیر میگه” آخه خیلی بزرگه، نیست به نظرتون؟ _ نه، یه بینیِ طبیعی و خوب که به صورتت میاد. _ واقعا؟ احسان لبخندی میزنه و مهربون تر از همیشه میگه: _این رو یه دکتر زیبایی داره بهت میگه که تعداد جراحی های بینی که انجام داده از دستش در رفته. _ خب پس دیگه اعتراضی نمی کنم به سایزش. _ آفرین، دخترای حرف گوش کن رو دوست دارم.