دانلود رمان عاشقم باش لطفا از فاطمه زهرا شهابی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همان لحظه، سمتم هجوم آورد و من را بین بازوهایش اسیر کرد. نیشخندم تبدیل به خنده شد. بلند خندیدم. آنقدر بوسم کرد و با بدجنسی گازم گرفت که نفس هایم به شماره افتادند: -آراد، بسه! تو رو خدا بسه! من را بلند کرد و روی پاهایش گذاشت. از خوشحالی جیغ زدم. هنوز هم دیدن حلقه ازدواجمان در دستش، باعث میشد قلبم تندتر از قبل بتپد. انگشت کوچکش را جلو آورد: -بهم قول بده، چشم عسلی من.
امیر بحث را خاتمه داد: _رعنا جان، بدترین دروغی که تا به حال به کسری گفتی چی بود؟ ترلان با خنده گفت: _مگه رعنا دروغ گفتنم بلده؟ رعنا با شوخی یک ضربه آرام به او زد و با خنده مشغول فکر کردن شد. در همان حال پاسخ داد: _یه بار من و خواهرش دعوا کردیم. من دروغ گفتم، یه جوری نشون دادم انگار اون مقصره ولی من مقصر بودم. همه با صدای بلندی خندیدند. در حالی که رعنا خانم در خودش جمع شده بود و سعی میکرد از دید همسرش پنهان بماند. آقا کسری هم به جمع اضافه شد و گفت: _خیلی کلکی رعنا! _ببخشید کسری! به خدا خودم بعدش پشیمون شدم. _اشکال نداره حالا! صد بار اون بهم دروغ گفت… یه بارم تو! رعنا خانم اخم کرد و پرسید: _نگو اونم این کارو کرده؟ _تا به دلت بخواد! _چرا بهم نگفتی؟ _تو چرا بهم نگفتی؟ _خب الان که گفتم. _منم الان گفتم. _جزئیاتشو نگفتی.
امیر از یک دعوای زن و شوهری پیش گیری کرد: _حالا ول کنین. برین خونه حلش کنین. ترلان تاییدش کرد: _امیر راست میگه. بریم دور بعدی… باز هم آن بطری چرخانده شد. میان رعنا و آرش قرار گرفت. _جرئت یا حقیقت؟ آرش برای آن که خودش کم نیاورد، قاطعانه جرئت را برگزید که باعث شد امیر اعتراض کند: _حیف شد! دلم میخواست بدونم چندتا دوست دختر داشتی. آرش با پررویی جواب داد: _بیشتر از موهای سر تو! رعنا خانم افکارش را روی دایره ریخت: _از اون جایی که آرش خیلی تنبله، من میخوام بره تو باغ و ده دور اونجا بدوئه. آرش نالید: _این دیگه چه جرئتیه؟ ترلان گفت: _مگه جرئت هم چه مدلی داره؟ هرچی بهت گفتن باید انجام بدی. _نمیشه برگردم حقیقتو انتخاب کنم؟ آقا کسری با نیشخند جواب داد: _نه داداش! نمیشه. در حالی که از جایش بلند میشد، غر غر کرد: _خدا لعنتتون کنه!
آقا کسری آراد را مورد خطاب قرار داد: _آراد، توم انقدر بی کار نشین! برو بشمار ده تا رو درست بره. _من که بازی نمیکنم. چرا من برم؟ _دقیقا واسه همین. چون بازی نمیکنی… آراد از روی مبل بلند شد و تمام حرصش را بر سر آرش خالی کرد: _به خاطر تنبلی توام من باید زجر بکشم. همه با صدای بلندی خندیدند. آرش از خودش دفاع کرد: _به من چه؟ این وسط فقط منم که بی گناهم. _اصلا بمیرم واست… بی گناه ترین تویی. و بعد دیگر صدایی از آن دو نفر شنیده نشد. گویا تمام حضار به او اعتماد داشتند که کارش را دقیق و حساب شده انجام خواهد داد. امیر پرسید: _آرش رفت… حالا کی بچرخونه؟ ترلان لب گشود: _نفر قبلی رعنا بود… رعنا انتخاب کنه. _کسری! آقا کسری با نیش باز گفت: _آی کسری قربونت بره. رعنا خندید وقتی همسرش خم شد و سرش را محکم بوسید. بعد بطری را گرفت و به آن امر کرد تا بچرخد و بچرخد…
این بار نوبت به ترلان رسیده بود تا انتخاب کند و او سریع حقیقت را به جرئت ترجیح داد.آقا کسری سوالش را پرسید: _یه چیزی هست که خیلی دلم میخواد در موردت بدونم… تا به حال عاشق شدی؟ _نه! _هیچکس؟ _هیچکس! این که ترلان عاشق پسر دایی اش نبود حقیقتی کاملا آشکار است… اما هنوز دلیل نامزد بودن آنها را نفهمیده بودم. خودش بطری را برداشت و چرخاند. باز هم رعنا خانم باید حاضر به جواب میشد و فورا حقیقت را انتخاب کرد. امیر پاهایش را دراز کرد و گفت: _الان اگه آرش اینجا بود میگفت حق نداری همش حقیقتو انتخاب کنی. رعنا خانم خندید: _پس بهتر که نیست. _واقعا. ترلان میدان را در دست گرفت: _خب بذارین بپرسم… تو کی میخوای یه نینی خوشگل واسمون بیاری؟ مطمئن بودم سوال سختی نخواهد پرسید. به گمانم آن دو رابطه دوستی نزدیکی با یکدیگر داشتند.