دانلود رمان یلدا از م.مودب پور با فرمت های pdf، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سیاوش و نیما، دو رفیق صمیمی و جدانشدنیاند. دل سیاوش برای دختر همسایهای نیما میتپد، در حالی که نیما مجذوب سیما ، خواهر سیاوش است. همهچیز در مسیر یک داستان عاشقانه پیش میرود، تا آنکه دختری تنها و مرموز وارد ماجرا میشود. دختری که با خود، رازی تلخ به همراه دارد: او به ایدز مبتلاست و هر کسی را که به او نزدیک شود، ناخواسته آلوده میکند. اما بیماری تنها چیزی نیست که انتقال مییابد… این دختر، با روایت زندگیاش، همه چیز را دگرگون میکند.
البته یه کار بدیم کرد !یادمه یه بار یه ملخ گرفته بودم و انداختمش تو تن کوروش! یه جیؽی کشید که نگو !تو شلوارش همه زدیم زیر خنده نیما تا چند سال بهشمی گفتیم شاشو شاشو شرمنده جارو به دمبش بنده سر همینم چه کتکی از بابام خوردم! یعنی کوروش به مامانش گفت و خانم شفیقم شکایتم رو به بابام کرد و اونم یه کتک مفصبه من زد! چه روزاي !خوبی بود پدرم دوباره همه زدن زیر خنده و بیچاره کوروش خودشو جمع و جور کرد و دیگه هیچی نگفت » این که حرؾ رو عوض کرده باشه گفت خب، کوروش خان کجا شاؼل هستین شما؟ کوروش تو کار حمل و نقلم نیما مسافر کشی می کنی؟ کوروش حمل و نقل کامیون نیما راننده کامیونی؟ مادر کوروش شرکت حمل و نقل داره نیما جون نیما آهان! دیدم ماشااله شکل و هیبت کامیوندارا رو پیدا کرده! نگو افتاده تو کار حمل و نقل و جابجایی!
نه، در آمدش خیلی خوبه شفیق شکر خدا بد نیس نیما اثاث مثاث بار می زنین؟! شفیق اثاث مثاث چیه نیما جون؟ شرکت حمل و نقل ترانزیته نیما آهان! خیلی عالیه! اصلا کامیونداري کار پردرآمدیه بعد برگشت آروم در گوش سیما گفت!شوهر آینده تون کامیونداره سیما سرش رو انداخت پایین و خندید. کوروش و پدر مادرش چپ چپ به نیما نگاه می کردن! دیدم داره اوضاع ناجور میشه. آروم به نیما گفتم پاشو بریم بیرون کارت دارم! نیما خفه مادرم براي اینکه حرؾ تو حرؾ بیاد، شروع کرد با مادر کوروش حرف زدن. اونا شروع کردن با هم حرف زدن و پدرمم مشؽول صحبت با آقاي شفیق شد که کوروش آروم به سیما گفت سیما خانم می خواستم اگه اجازه بدین چند دقیقه تنهایی با شما صحبت کنم نیما مگه می خواي حرف بدي بزنی که نباید ما بشنویم؟ کوروش نیما خان انگار شما از اینکه من اومدم اینجا ناراحتی؟
نیما آره، ناراحتم کوروش چرا؟ نیما براي اینکه پات رو زیادتر از گلیمت دراز کردي! جریان ملخه رو هم گفتم که قدیما یادت بیاد! اون موقعم زیادي دور و ور سیما می گشتی این حرفا چیه نیما؟! زشته کوروش اون وقتا بچه بودیم نیماخان نیما آره کوروش خان! براي همینم مسئله با یه ملخ حل شد! بهتره که بري دنبال کارت. این لقمه اندازه ي !گلوي تو نیس تا اومدم یه چیزي بگم؛ سیما بلند شد و از سالن رفت بیرون کوروش یعنی هیچکس حق نداره بیاد خواستگاري سیما خانم؟ نیما نع! تا جواب منو نداده نه کوروش خود سیما خانم حق اظهار نظر نداره؟ وگرنه براتون پیؽوم !نیما سیما خانم تا قبل از اومدن شما اصلا خبر نداشته که قراره بیان خواستگاریش پسؽوم می کرد که این همه راه رو زحمت نکشین بیاین کوروش یعنی من حق ندارم چند دقیقه با خودش حرؾ بزنم؟ نیما چرا!
اما اگه جواب نه داد دیگه پیله نکن! باشه؟ تا کوروش اومد حرؾ بزنه، دوباره نیما گفت ببین کوروش جون، من خواستگار پا به جفت سیمام! اگرم تا حالا جلو نیومدم بخاطر اینه که به سیما احترام می ذارم و نظرش برام مهمه. فعلا نمی خواد ازدواج کنه. تو ام مثل من همین کارو بکن. اگه بهت گفت نه، برو دنبال کارت. یعنی می گم مثل قدیما بد پیله نباش! اون وقتام سیما نمی خواست با تو بازي کنه اما تو ول کن نبودي کوروش حالا با اون وقتا فرق کرده. دیگه من اون بچه ي هفت هشت ساله نیستم نیما منم نیستم. اما تو بد پیله اي بابا این حرفا چیه؟! ناسلامتی شماها با هم رفیقین! سیمام خودش می تونه براي زندگیش تصمیم بگیره هر دو ساکت شدن که یه خرده بعد کوروش به من گفت تو چی می گی سیاوش؟ تو برادر سیمایی. فکر می کنی نظرت سیما چیه؟ برو خودت ازش بپرس کوروش تو بگو بگم حرؾ منو قبول می کنی؟