دانلود رمان چشم هایش از پریسا ابراهیمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تارا، دختری با گذشتهای مبهم. دلش پر از درد، دردش درگیر عشق… اویست که هنوز به التیام نرسیده. شب حادثه، حسادت مثل آتش، تصمیم اشتباه، بهایی سنگین… خواهری که سایهاش سنگین بود، کینهای قدیمی، و تاوانی که از راه رسید. در میانه این آشوب، دو مرد وارد میشوند. یکی مثل پاییز: خنثی، کمرمق، اما زیرک… دیگری مانند تابستان: داغ، پرشور، خطرناک … چه رازی پنهان است در میان این چهار چهره؟ چه چیزی این داستان را به نقطهای انفجار میرساند؟
_والا ساراجانت بست نشسته جلو اینه داره میماله؟ با تعجب گفتم: +چی میماله؟ _کرم دیگه!میگه نگاه کن صورتم چروک نداشته باشه جلو عروسم زشته! +بابا پدره من ،جداش کن !بگو تو خوشگلی، نفسی!چه میدونم….از این حرفا که در غیابه منه دربدر میزنید!راضیش کن بیایدپایین دیر میشه ها!!!!! زشته جانه خودم!!!! بابا با خنده! _سعی میکنم پدرسوخته! +سعی کن پدره من،سعی کن !!!من ده دقیقه دیگه جلوی درم! _باشه مواظب باش خدافظ +ماچ ماچ ددی! _پدرسوخته! بالبخند گوشیرو قطع کردمو برای هزارمین بارخداروشکر کردم که بالاخره دارم به عشقم میرسم!
دقیقا ده دقیقه بعد رسیدم ! جلوی در عاری از پدر و مادره گرامم بود! سرمو کوبوندم رو فرمون….. نخیر اینا تا امروز منو به جنون نرسونن ول کن نیستن! باحرص رفتم سمت در و دستمو گذاشتم رو دکمه ایفونو باعجز به دوربین ایفون نگاه کردم! بالاخره پاسخگو شدند! _مامان:بله! +مادره من بیایدپایین دیگه! مامان طوریکه توصداش غم موج میزد گفت: _سامیار! نفسم گرفت! دنیا باغم صداش رو سرم اوار شد ! اب دهنمو به زور قورط دادمو گفتم: +جانم مامان، چیشده؟ _رژ جیگریم گم شده! یعنی تو اون لحظه دوستداشتم سرمو بکوبم تو در …. +مامان!بیابریم جان مادرت!
_بیابالا پیداش کن،من بدون رژم بهشتم باهات نمیام! و همون موقع در رو زد و ایفونو گذاشت!!! باعجز به اسمون نگاه کردمو گفتم :خدایا خودت به دادم برس از دسته اینا!!!!! ریموت ماشین رو زدمو رفتم تو !!!! وسط خونه وایسادمو با عجز نالیدم! +مامان!اگه جوون ناکامم نکردی اسممو میزارم باب اسفنجی!…. _اوا زبونتو گاز بگیر پسر! *بابا:خوب خانوم بریم دیگه!!!!عزیز دور دونت در حاله جنونه +بابا راست میگه!بریم! _اوا سامیار موهات چیه بشین اینجا ببینم!!!!! و به زور من رو جلوی میزارایشش نشوند ! تا اومدم حرف بزنم دستشو کشید تو موهام!!!! باوحشت پاشدمو به موهام نگاه کردم!!!!!
+مامان چیکارمیکنی اخه!تازه ارایشگاه بودم! _ایشش چه ارایشگاهی بوده ک موهاتو ماست مالی کرده!!!! بادستم هرکاری کردم مثل سنگ خشک شده بود! باعجز نالیدم! +مامان نگو چسب مو زدی!! _درست فکر میکنی!!!! و یه قیافه ی بشاش گرفت و گفت: _من اینطوری دوست دارم!!!! باناله رفتم سمت حموم یه دوش یه دقیقه ای گرفتمو هی به خودم غر زدم چرا رفتم تو اتاقش!!! بده اینکه حاضرشدم رفتم پایین! مجبورشدم موهامو یه طرفی شونه کنم! بالاخره اگه خدا بخواد راه افتادیم! مسافت رو با غر غرای مامان که پیرشدم!دارم عروس دارم میشم و خنده های بابا که میگفت قربون پیر شدنت برم گذشت!!!