میهن بوک
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
میهن بوک
دانلود رمان اگلاف pdf از ملیکا میکائیلی با لینک مستقیم

دانلود رمان اگلاف از ملیکا میکائیلی با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

کهزاد فخار؟ همونی که بهش میگن مخزن اعظم! هر جا پارتی باشه، انگار خودش رئیس تشریفاته. یه شب بچه‌ها گیر می‌دن که «بیا بریم یه مهمونی توپ!» اونم با بی‌میلی می‌ره، نمی‌دونه چه قراره. وسط مهمونی، طبق معمول یه دختر رو تور میزنه و کار به تخت میکشه. ولی کی فکرشو می‌کرد اون دختر یه سروانه باشه؟ از اینجا به بعدش دیگه یه فیلم اکشن واقعی شروع میشه…

خلاصه رمان اگلاف

حرفاش توی سرم تکرار شد، اما هنوز سنگینی همه ی اون چیزی که گذشته بود، روی دوشم حس میشد. لبم رو جویدم ، نگاهم افتاد به دستای باندپیچیشدهم. موفقیت …به چه قیمتی؟ سرهنگ قبل از اینکه از در خارج بشه، مکثی کرد، یه نگاه بهم انداخت و با همون لحن محکم اما گرمش گفت: _زودتر خوب شو و برگرد به اداره، سرگرد سلیم. ما به نیرویی مثل تو نیاز داریم. کسی که تا پای جون برای عدالت جنگید، کسی که نشون داد شجاعت فقط به درجه و عنوان نیست، بلکه به اراده و قلب آدماس. بعد، انگار که از حرف خودش رضایت داشته باشه، آروم خندید و اضافه کرد.

_تو، شانا سلیم، هنوز خیلی کارای ناتموم داری، پس خودتو آماده کن. حرفاش یه حس عجیب توی قلبم ریخت، یه چیزی بین افتخار و انگیزه. لبخند زدم و آهسته گفتم: _چشم، سرهنگ. همون موقع تیمم که تا اون لحظه سکوت کرده بودن، پا کوبوندن و محکم گفتن: _قربان! سرهنگ سری تکون داد”، آزاد باشید “گفت و بیرون رفت. لبخند کمرنگی روی لبم نشست. حس میکردم تمام اون درد و زخم هایی که خورده بودم، تمام اون لحظاتی که بین مرگ و زندگی گیر کرده بودم، یه معنی پیدا کرده. اما خیلی مغرور نشو سلیم، فقط یه درجهست نه مدال افتخار. صدای شهریار باعث شد لبخندم محو بشه.

بهش نگاه کردم، با اون اخم همیشگیش دست به سینه ایستاده بود و زل زده بود بهم. ادامه داد: _گرچه …به نظر میاد بعضیا اینجا افتخار دیگه ای هم دارن، اینکه تو بغل ِیه نفر از حال برن… یه لحظه طول کشید تا بفهمم داره به چی اشاره میکنه، اما قبل از اینکه بتونم چیزی بگم، صدای کهزاد توی اتاق پیچید. _داری زیادی حرف میزنی، اردبیلی. همه برگشتن سمت کهزاد فکش قفل شده بود، دستاش مشت شده بود و توی چشماش یه برق عصبی موج میزد. یه قدم سمت شهریار برداشت، انگار که بخواد بهش بفهمونه این خط قرمزشه. شهریار فقط یه تای ابروش رو بالا انداخت، لبخند محوی زد.

و شونه ای بالا انداخت، انگار که اصلا مهم نباشه. اما من میدونستم …شهریار دقیقا همون چیزی رو گفته که بخواد حرص کهزاد رو دربیاره. چشمامو باریک کردم و با اخم به شهریار زل زدم. همین مونده بود این یکی هم تو سر و کلهم بزنه! ولی اون بدون اینکه از نگاه سنگینم خم به ابرو بیاره، دستاشو تو جیب شلوارش فرو برد و یه قدم جلوتر اومد. لبخند کمرنگ اما پوزخندآمیزش رو جمع نکرد و با لحنی که انگار از این بازی لذت میبرد، گفت: _راستی سرگرد سلیم، نمیدونستم درمان بیهوشی هم اضافه شده به فهرست مهارت های نامحسوس. با گیجی بهش نگاه کردم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
کهزاد فخار؟ همونی که بهش میگن مخزن اعظم! هر جا پارتی باشه، انگار خودش رئیس تشریفاته. یه شب بچه‌ها گیر می‌دن که «بیا بریم یه مهمونی توپ!» اونم با بی‌میلی می‌ره، نمی‌دونه چه قراره. وسط مهمونی، طبق معمول یه دختر رو تور میزنه و کار به تخت میکشه. ولی کی فکرشو می‌کرد اون دختر یه سروانه باشه؟ از اینجا به بعدش دیگه یه فیلم اکشن واقعی شروع میشه...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    اگلاف
  • نویسنده
    ملیکا میکائیلی
  • صفحات
    691
خرید کتاب
55,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • میهن بوک
  • 55,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

درباره سایت
میهن بوک
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4726 نوشته
  • 494 محصول
  • 367 کامنت
  • 1151 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " میهن بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.