دانلود رمان روژیار از سارا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
«روژیار» سرگذشت دختری به نام دلا است؛ دختری که ده سال تمام را در انزوای تلخ و بیپناهی گذرانده و خانوادهاش او را ترک کردهاند. حالا مردی وارد زندگی دلا میشود که ریشه در همان گذشته دارد، ولی هیچکدام از این حقیقت آگاه نیستند… رمان «روژیار» حاوی صحنههایی است که شاید برای تمامی مخاطبان مناسب نباشد.
نگاهمو به آسمون دوختم آسمونی که کم کم داشت از تاریکی در میومد مثل روزای تاریک زندگی من روزای تاریکی که خیلی طول کشید تا رو به روشنی رفت ذره ذره فهمیدم این زندگی چقدر میتونه بی عدالت باشه آدما چقدر میتونن بی رحم باشن و یه شبه تنها موندن و بی کس شدن چه طعمی داره سرمو تکون دادم تا از اون حال و هوا در بیام نباید غرق بشم تو حس وحال بد روزای تاریک تموم شدن من دیگه از آب و گل در اومدم احتیاجی به هیچکس ندارم برگشتم تواتاق صبحانه خوردم و ریلکس آماده شدم سرویس شرکت ده دقیقه دیگه میرسید.
و باید میرفتم پایین قبل از اینکه مانتومو بپوشم تو آینه نگاهم روی پیرسینگ که چند وقت پیش روی نافم زده بودم هربار با دیدنش ذوق میکردم افتاد چقدر دوستش داشتم و برام جذاب بود داشت دیرم میشد دکمه ای مانتوم رو بستم کیفمو برداشتم و از خونه زدم و بیرون اگر گوشی اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید تو شرکت تنها کسی که از فوت پدرو مادرم و تنها زندگی بفوت پدر و مادر کردن من خبر داشت رییس شرکت بود به آقای حدودا چهل و پنج ساله که خیلی هوامو داشت وارد اتاق کنفرانس شدم.
هنوز کسی نیومده بود لپ تاپمو باز کردم و طرح هایی که برای تیزر تبلیغاتی ماهه بعد اماده کرده بودم رو برای بار هزارم نگاه کردم همیشه سعی میکردم کارمو با وسواس زیادی پیش ببرم خودمو بروز نگه دارم و بتونم خلاق باشم چون هم به کارم علاقه داشتم و هم اینکه نمیخواستم کارمو از دست بدم من از صبح تا شبمو جوری برنامه ریخته بودم فقط باخستگی چشمامو ببندم و بیهوش شم که شب نه اینکه از تنهاییم ناراحت باشم یا بدم بیاد لذت میبردم من زیگه به تنهایی عادت کرده بودم و ازش خودمو سرگرم میکردم و برنامه ای خاص خودمو داشتم.
اما تایم طولانی توخونه موندن حوصلمو سر میبرد پس ترجیح میدادم بیشتر بیرون خونه باشم تاکمتر تایم خالی پیدا کنم و تو افکارم غرق شم مشاورم بهم میگفت این تعامل با آدما برام خوبه و احتیاج دارم بهش. خیره به صفحه ی لپ تاپ و غرق توافکار خودم بودم که باصدای تیزی بغل گوشم از جا پریدم دستمو روی قلبم گذاشتم و چرخیدم سمت صدایی که فقط میتونست متعلق به تلما باشه تنها دوست من تو شرکت…. … هدفت چیه سرصبحی؟ و گفت تلما کنارم نشست و… دیدم زیادی غرق شدی گفتم نجاتت بدم یکم بخند بخدا با خندیدن چیزی از غرورت کم نمیشه.