دراز کشید دست های لرزونم رو تکون دادم و فیلم رو یه بار دیگه از عقب پخش کردم با دقت زل زدم که دیدم از اتاق بغلی بیرون اومد و… نگاهم رو بالا آوردم و به اتاق کناری زل زدم تنها کاری که کردم این بود که به در زل زده بودم موبایل رو کنار گذاشتم و از تو آشپزخونه چاقویی برداشتم. نفس عمیقی کشیدم سست شده بودم و قدرت هیچ چیزی رو نداشتم تو دلم فقط به خودم امید میدادم و خودم رو کنترل میکردم در با شدت بهم کوبیده شد و ماتم زده سرجام وایساده بودم با دیدن مردی که روبه روم وایساده بود و نقاب وحشتناکی داشت خشک شدم چاقو رو محکم تر گرفتم و نگاهی بهش کردم و داد زدم:
تو خونه ی من چه غلطی میکنی؟ چیزی نگفت و مثل روانیها سرجاش وایساده بود چاقو رو سمتش گرفتم و تندتند قفسه ی سینه م بالا و پایین میشد دستمالی از جیبش درآورد و یه قدم نزدیک اومد که یه قدم عقب رفتم توی یه حرکت با سرعت سمتم دوید. جاخالی دادم و بی اراده چاقو رو روی بدنش خراش دادم. ناله ای کرد و با عصبانیت بیشتری سمتم اومد موهام رو کشید که جیغی زدم. دستش رو دور گردنم گذاشت و آروم گفت: – هیس! آروم باش خانم خانما صدای اکو مانندش از زیر نقاب وحشتم رو بیشتر کرده بود.
لگدی به پاش زدم و شیشه لیوان رو محکم به سرش کوبیدم روی زمین افتاد. چند قدم عقب رفتم و بعد گذاشتن کلاهم با سرعت به سمت بیرون رفتم. پله ها رو با سرعت گذروندم و با دستهای لرزونم ماشین رو روشن کردم و رفتم. – اون لعنتی دیگه کی بود؟ تمام این شبها یکی کنار من میخوابید؟ میدونستم دیوونه نشدم میدونستم لعنتی با سرعت خیابون ها رو رد میشدم تو آینه نگاهم به خودم افتاد. رد قرمز روی صورتم کمی مونده بود موهای خرمایی پریشون دورم و قیافه ی بیحالم به طرف دیگه نمیخوام خونه برگردم و فقط میخوام بچرخم و ببینم چه غلطی کنم خودم رو هزار مرتبه بابت این زندگی چرت لعنت کردم. همیشه اینطور نبود.