دستمو محکم روی میز گذاشتم و با همون چهره حرصی خنده ای کردم : – عزیزم میگم بینی خودمه چرا نمیفهمی؟ پرستو سریع شونه هام ماساژ داد و کنار گوشم یواش گفت : – آروم باش جان جدت. عصبی دستشو کنار زدم و خواستم چیزی بگم که یهو چشمم افتاد به کیک روی میز و یه چیزی در درونم فرو ریخت و پودر شد! فکر کنم شرف و غرور و پرستیژم بود! چندبار پلک زدم و به عکس قبل از عمل بینیم که روی کیک چاپ شده بود با اون لبخند کافر کش عریض و دندونای ارتودنسی شده ام نگاه کردم و خشمگین سرمو گرفتم بالا و به پرستو خیره شدم.
آب دهنشو قورت داد و ازم دور شد و همونطور که به کیک نگاه میکرد گفت : – منم الان دیدم باور کن. دوباره به کیک نگاه کردم و دستمو آروم گذاشتم رو دماغم. مهتا متوجه نگاه من به کیک شد و با خنده گفت : – عزیزم ما که خودی ایم ، خواستیم باهات یه شوخی هم کرده باشیم دورهمی. دستامو مشت کردم و با دندونای کلید شده روی هم به کیک خیره شدم. یهو چشمام سیاهی رفت و همه عالم پیش چشمم شروع به چرخیدن کرد ، چشمامو محکم بستم و سی ثانیه همونطور موندم. یک دو سه پرستو نگران پرسید : – آنا؟ خوبی؟ یهو چشمامو باز کردم و با خشم گفتم
– مگه نگفتم عکسای قبل عملمُ برای کسی نفرستی پرستـــــــــو. چشمای همه از جیغی که کشیدم گشاد شد و صاف سرجاشون نشستن. پرستو لبشو گاز گرفت : – بدبخت شدیم. چاقو رو از روی میز برداشتم و چهار دستو پا رفتم بالای میز و به سمت کیک حرکت کردم و کشیدمش سمت خودم. کنارش چهار زانو زدم و با چاقو جوری که انگار با قاتل بابام طرفم افتادم به جونش و تیکه تیکه اش کردم. یه تیکه اشو چنگ زدم و جلوی دهنم بردم و محکم بهش گاز زدم. با نگاه عصبانی و پلیدی به همشون نگاه کردم. مهتا، فروهر، نیکتا، آندیا همزمان حیرت زده باهم هیــــن کشیدن و از جاشون بلند شدند.