دانلود رمان خاموشی از مریم پیروند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیرحافظ پسری که مجبور میشه با بیوهی برادرش ازدواج کنه در حالیکه خودش کس دیگهای رو دوست داره و با رابطهی پنهانی که با سلما داشته اونو باردار کرده و این موضوع زمانی پیش میاد که امیرحافظ با زنداداش بیوهش ازدواج میکنه و وقتی میفهمه سلما حاملهست بهش اجازه نمیده بچهشو سقط کنه و …
هنوزم همون سلمای گذشته ای. همون دختری که جز خودش به هیچکس فکر نمیکنه. میترسی بهم نزدیک شی نه ؟ میترسی بهت سیخونک بزنم یا بخوام ازت سواستفاده کنم ؟ عجیبه که بعد این همه مدت در موردم اینجوری فکر میکنی . –من همچین فکری نکردم. پوزخندی زد. چشم هاش حتی یک ثانیه هم از روی صورتم کنار نمیرفتن. –تو الان از چی عصبانی هستی ؟ اونی که باید عصبی باشه منم که هنوز از دست امیر و خونوادش خلاص نشدم. بقول خودت هر روز یه دردسر جدید دارن برام. نمیدونم ِکی قراره منم تو زندگیم رنگ آرام ُش ببینم. –آره خب، من چرا باید عصبانی بشم. گور بابای ماهان که مونده اینجا و خودش و زندگیش رو فدای هیچ و پوچ کرده!
بغضم گرفت. فکر میکنه من نمک نشناسم و نمیبینه چقدر مدیونم برای بودنش! –ماهان ؟ –هوم ؟ بگو هر چی میخوای بگی بگو. دست برد به سمت پیرهنش و دکمه ی دیگه ای ازش باز کرد. اما تکیه اش هنوز به مبل بود .صورتش شهود یه خستگی توامان با درد داشت. نگاهش به سمت چونه ی لرزونم رفت. نفسش رو بیرون داد و کلافه به موهاش چنگ زد. –بغض نکن. با من حرف بزن ! مگه تو نبودی که اونروز میگفتی بیا بشینیم مثل دو تا آدم عاقل حرف بزنیم تا کدورتارو برطرف کنیم. پس حرف بزن. هر چی تو دلته بریز بیرون بفهمم کجا ایستادم. بفهمم تا چه اندازه مجازم پامو جلوتر بذارم یا باید برم عقب ! حرف بزن سلما.
تودهی بغضم بزرگتر شد توی گلوم. تک سرفه ای کردم و با صدای گرفته گفتم: –من که کاریت ندارم. چیزی بهت نگفتم که. حتی ازت، ازت نخواستم بمونی کمکم کنی تا تو دردسرام شریک باشی. خودت موندی. خودت خواستی بار بدبختیای منو به دوش بگیری. نمیدونم از حرف هام چه برداشتی کرد که یکبار تلخ شد. –آره تو نخواستی. خود احمقم خواستم بمونم پیشت. حق با توعه و من چه آدم ضعیفیام که حتی نمیتونم بهت بفهمونم این کارها برای چیه !! البته شک دارم که ندونی. مسلمه که هم میدونی و هم مثل سابق برات اهمیتی ندارن. من چقدر احمقم واقعا ، که دلمو به چیها خوش میکنم.