آخرین ویرایش رمان بر دلم حکمی راند اثر سحر نصیری فایل PDF رایگان (ویرایش جدید) – سازگار با گوشی و تبلت + دانلود با لینک مستقیم
بهترین دوست بابام بود و من دختر خونده و عزیز دلش بودم! چهارده سال ازم بزرگتر بود و عاشق رفتار مردونهش شدم! اون هرچیزی که میخواستم بهم میداد بهجز یک چیز، خودش رو…! هیچجوره حاضر نبود به رفاقتش به پدرم خیانت کنه و با دلبریام وسوسه بشه پس مجبور شدم یه شب که مسته پا به اتاق خوابش بذارم تا برای همیشه مال من بشه ولی نمیدونستم که…
قرص رو بذار رو میز، اول یه دوش بگیرم موقع خواب میخورم. جوابی نیامد ولی تخت بالا و پایین شد! قبل از این که پلک هایم از هم فاصله بگیرد دستی به آرامی شروع به نوازش گونه ام کرد. به محض دیدن فرهانی که بالای سرم نشسته بود اخم هایم را درهم کشیدم. _چرا اینجایی؟ خیره به زخم کنار لبم زمزمه کرد: _اومدم ازت دلجویی کنم! کمی به چشمان پر محبتش نگاه کردم. فرهان قلب مهربانی داشت و همیشه آدم خونسرد و جالبی بود. البته تا قبل از آن شب! بعد از آن انگار کوچکترین چیزی مدام اعصابش را تحریک میکرد و همیشه تحت تاثیر فشار و عذاب وجدانش بود.
_نیازی به دلجویی ندارم. نمیخوام ببینمت! کمی تکان خوردم و پشت به او روی تخت دراز کشیدم و به قفسه ی کتاب هایم خیره شدم. آهی کشید و دوباره با بلند کردن دستش گونه ام را نوازش کرد. _میدونی که کار امشبت اشتباه بود. نه؟ لبم لرزید. _اگه اشتباه بود پس چرا بابتش با الناز دعوا کردی؟! آهی کشید. _به خاطر تاییدِ کار امشب تو باهاش دعوا نکردم… به خاطر این که دست روت بلند کرد نتونستم ساکت بمونم… کمی مکث کرد. _هیچکس حق نداره به کبوتر من صدمه بزنه! پوزخندی گوشه ی لبم شکل گرفت. _هیچکس جز خودت مگه نه؟ سکوتش باعث بغضم شد.
خودش هم میدانست با رفتارهای دومنظوره و بی مهری هایش به من آسیب میزند و تکلیفش را با من مشخص نمیکرد. بعد از چند ثانیه سکوت بی صدا خم شد و با ملایمت شقیقه ی نبض دارم را بوسید. _قربون بغضت برم… استراحت کن کبوتر شب بخیر! همین که از جا بلند شد لبم را محکم گاز گرفتم تا اشک هایم بیرون نریزد. این مرد زاده شده بود برای خراشیدنِ قلب من… همیشه کنار من بود ولی از آنِ من نبود! دوباره بحث را نیمه تمام گذاشته و فرار کرده بود تا مجبور نباشد راجع به این حس لعنتی حرفی بزند.