میهن بوک
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
میهن بوک
رمان شبی که باران آمد

آخرین ویرایش رمان شبی که باران آمد اثر آوا موسوی فایل PDF رایگان (ویرایش جدید) – سازگار با گوشی و تبلت + دانلود با لینک مستقیم

المیرا چیزهایی را می‌بیند که بقیه قادر به دیدن آن‌ها نیستند، چیزهایی می‌شنود که دیگران نمی‌شنوند، المیرا از جنون عبور کرده! همه تنهایش گذاشتند و او را داخل آسایشگاه رها کردند حتی عزیزترین‌های او هم از المیرا ناامید شدند، چون او قرار نیست درمان شود …

مقدمه ای بر رمان شبی که باران آمد

حالت نگاه ندا عوض شد. انگار که دردم را فهمید. این روزها خیلی زود می فهمید که به طور ناگهانی حالم عوض می شود و این می توانست دو علت داشته باشد. یا ندا خیلی تیز بود و یا من آنقدر ضعیف بودم که ناراحتی و تغییر حالت هایم زود نمایان می شد. نه! من ضعیف نبودم. امیرعلی به من گفته بود ضعیف نیستم اما… از جا بلند شدم و دستی به لباسم کشیدم. _ من میرم یکم اینجا قدم بزنم.

هر سه نفرشان یک طور خاصی نگاهم می کردند. انگار که عارفه و شمیم هم متوجه غیر عادی بودنم شده بودند. من از همین می ترسیدم. از این که بقیه متوجه تفاوتم شوند و حال هرچه قدر که می گذشت، اطرافیانم بیشتر به غیر عادی بودنم پی می بردند. لبخند تلخی زدم و از کنار تخت عبور کردم و به سمت محوطه پشت سرمان که پر از درخت بود و حالتی باغ مانند داشت، رفتم. نگاهم را به آسمان دوختم و زمزمه کردم:

_ از اینجایی که هستم، تا اونجایی که هستی، وجب به وجب دلتنگتم. به یاد لبخند محوش در مطب دکتر نوروزی افتادم و بغض کردم. قطره ای اشک از گوشه چشمم سر خورد. کم کم داشتیم به اواخر آبان می رسیدیم. این یعنی حدود چهار ماه بود که فهمیده بودم اگر هنوز نفس می کشم، دلیلش اوست. چهار ماهی که بوی دلتنگی می داد و بوی غم.

غم نبودنش. غم نخواستنش. غم موازی بودن هر دویمان تا ابد. بله! ما درست مثل دو خط موازی بودیم که هیچ وقت با هم نقطه تلاقی پیدا نمی کردیم. او راه خودش را می رفت و من… خب اینجا یک استثنا وجود داشت. چون که با وجود موازی بودنمان من هم به دنبالش می رفتم اما او مرا نمی دید! با شنیدن صدای زنگ موبایلم ایستادم و موبایلم را از توی جیب شلوار جینم بیرون آوردم. نگاهی به اسم مخاطب انداختم و متعجب تماس را وصل کردم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
المیرا چیزهایی را می‌بیند که بقیه قادر به دیدن آن‌ها نیستند، چیزهایی می‌شنود که دیگران نمی‌شنوند، المیرا از جنون عبور کرده! همه تنهایش گذاشتند و او را داخل آسایشگاه رها کردند حتی عزیزترین‌های او هم از المیرا ناامید شدند، چون او قرار نیست درمان شود …
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    شبی که باران آمد
  • نویسنده
    آوا موسوی
  • صفحات
    934
خرید کتاب
40,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • میهن بوک
  • 40,000 تومان
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

درباره سایت
میهن بوک
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4736 نوشته
  • 494 محصول
  • 367 کامنت
  • 1153 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " میهن بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.