میهن بوک
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
میهن بوک
رمان جزر و مد پارت ۲

 

 

به مامان من گفت عروس؟؟؟ چقدر مسخره

دیگه خیلی حرصم دراومد

 

_نمیخوام حاج خانوم

 

_حداقل بگو مادربزرگ

 

تو چشماش زل زدم و با جدیت گفتم

 

_ببخشید……عادت ندارم

 

من اصولا دختر آرومی ام وتا وقتی لازم نباشه تندی نمیکنم ولی نمیدونم چرا انقدر جلوی این زن جسارت داشتم

 

ازم رو گرفت و مامان بدرقه اش کرد

منم لیوانای چای رو گذاشتم تو سینی

بغضم تا بیخ گلوم رسیده بود و بلعیدمش

 

اگه از اول مادرمو در شان خانوادشون میدونستن و به عنوان عروسشون قبولش میکردن مجبور نمیشد زن اون مفنگی بشه که صبح و شب سیاه و کبودمون بکنه

حالا اومدن که چی تنها بچه ی امیر علی رو ببرن روسرشون حلوا حلوا کنن که مثلا یاد پسرشون زنده بشه نمیخوام صد سال سیاه بشه

 

_مامان جون نباید دلشو میشکستی

 

با حرص لیوانو کف زدم و برگشتم بهش نگاه کردم

 

_یعنی میخوای برم باهاش زندگی کنم؟ انقدر از دستم خسته شدی مامان؟

 

اومد جلوم و با مهربونی تموم اشکامو پاک کرد

اصلا من کی گریه ام در اومد که خودم نفهمیدم

 

#جزرومد

#پارت۶

 

_نمیگم که بری باهاش زندگی کنی فقط میگم دو روز میرفتی پیشش یه ذره دلش اروم میشد بالاخره تو دختر امیر علی ای

 

صدامو بردم بالا

 

_یادت رفته وقتی ده سالم بود رفتیم سراغشون حاجیشون چی گفت!! گفت دروغ میگی گفت کلاهبرداری بوی کباب به گوشتون خورده اصلا پسر من تورومیخواست چیکار کلی دختر وزیر و وکیل ورنگ و وارنگ براش ریخته

 

با یادآوری اون روز نحس دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با صدای بلند زدم زیر گریه

 

_مامان…… خیلی…… نامردن

 

بغلم گرفتش و نوازشم کرد

 

شاید بغض شاید کینه شاید نفرت شایدم دلخوری و تنهایی بابت زندگی که میتونستیم با مامان داشته باشیم و حقمون بود ولی ازش محروم شدیم منو انقدر تو منگنه گذاشته بود که نتونم مثل همیشه جلوی مامان خوددار باشم

 

بالاخره یه کم سبک شدم

از بغلش بیرون اومدم و اشکامو پاک کردم

 

_عزیزم میدونم ناراحتی ولی اون برای قدیم بود و پدربزرگت الان دیگه نیست

این زنم که تقصیری نداشت

 

_برام مهم نیست الان به چشم من همشون یکی ان…..توام انقدر طرف اونا رو نگیر

 

#جزرومد

#پارت۷

 

بالشت و صاف کردم تا یکم دراز بکشم

 

مامان مِن مِن کرد تا حرفشو بزنه

 

_میگم ریحانه……

 

_بله

 

_تو دختری…. دیگه وقت شوهر کردنته…… میتونی…..میتونی….بری باهاشون اونا بهت میرسن….هر چی بخوای برات فراهم میکنن

 

اخمام رفت تو هم از حرفش

 

_آره میرم چی بهتر از این….. هر از گاه میام به شما هم سر میزنم…..خوبه؟

 

متوجه شد به مسخره حرف زدم

 

_اونجوری نگو……من جدی گفتم الانا منوچهر نیست دوباره سرو کله اش پیدا شد و خواست تو رو بده به یکی مثل خودش من زورم بهش نمیرسه مامان جان تا کی شرمنده ات بشم ؟تا کی تو کار کنی منوچهر بخوره و خرج خونه رو بدی

 

گفت و بغضش شکست.منم بغض کردم

 

راضیه از جیگر گوشه اش بگذره تا من تو آرامش و راحتی باشم و اینا همش به خاطره اون ادمای از خدا بی خبره

 

_خدا رو شکر که من و تو باهم کار میکنیم تا وقتی سروکله اش پیدا شد بندازیم جلوش بره پی کارش

 

_آخه سبزی پاک کردن و سرخ کردن مگه چقدر میشه اخه

 

خندیدم تا حالش عوض بشه

 

_پول حلال رِی میکنه مامان….تا حالا رو خدا رسونده بقیه شم با خودش

 

#جزرومد

#پارت۸

 

بلند شدم رفتم روبه روش نشستم

اشکاش رو پاک کرد و دستمو گرفت

 

_اونکه معلومه….ولی میدونی ریحانه جان من میگم هم تو راحت باشی و هم مادربزرگت که دلش به تو خوشه

 

_به نوه های دیگش خوش باشه…..به همین پسره که مادر جون مادر جون از دهنش نمیوفتاد

 

اسمش امیر حسام بود انگار پسرعمو کوچیکمه

زبونش که خیلی چرب و نرم بود والبته شیطنت داشت

اولین باری که اومدن خونمون همش بهم میگفت دختر عمو و مادربزرگش ذوق میکرد از شنیدن این حرف

 

خانواده شون مذهبی ان و اون مرد با حاج آقا گفتنهای بقیه دور گرفته بود و یه ذره از خدا نترسید که شاید این زن راست بگه و شاید من نوه ش باشم و خیلی راحت مارو از خونه ش انداخت بیرون

ولی بابای من کجا و اینا کجا….یادمه وقتی به سن تکلیف رسیدم یه چادر نماز خوشگل برام خرید و گفت هر موقع دوست داشتی شروع کنی به نماز خوندن با این چادر بخون اصلا اجبارم نکرد و از خدا منو نترسوند منم کم کم خدام رو شناختم

 

اونوقت این جماعت هر کسی مثل خودشون نباشه رو بد میدونن

پولم که خدا بهشون داده اندازه ی گنج قارون نمیشه جمعشون کرد……

 

_تا کی مامان جان….. تو جوونی خواسته داری تاکی فقط میخوای سرتو بندازی پایین بری درمانگاه و بیای و آخر ماه هم هیچی دستتو نگیره…..همین دیروز ملیحه میگفت حداقل یه ذره به سر و وضعت برسم ولی خدا میدونه چقدر عذاب میکشم و شرمنده اتم که……

 

کلافه شدم از شنیدن همیشگی این حرف های تکراری و حرفشو بریدم

  • اشتراک گذاری
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • میهن بوک
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

درباره سایت
میهن بوک
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4753 نوشته
  • 491 محصول
  • 366 کامنت
  • 1172 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " میهن بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.