دانلود رمان ستون فقرات شیطان از محدثه فارسی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یه دختر، که میون یه دنیای ترسناک گیر میفته! یه دختر که توی این خونه نفرین شده؛ اسیر شده و با تمام وجود آرزوی مرگ میکنه… یه دختری که از جای جای اون خونه میترسه… یه دختر که از لالایی های کودکانه هم میترسه. از عروسکهای پارچهای! این دختر، از همه چیز “وحشت” داره! از شیطانی که اون جا زندگی می کنه و اون هر لحظه با چشمش، ستون فقرات شیطان رو با چشم مشاهده می کنه! مقدمه: لالالا جیغ این صدای مرگه… این ترانـهی مرگه دیگه هیچوقـت، نمی.خوام لالایی بخونی! از عروسـکها بدم میاد، از نقاشیهای کودکانت کاش چشمهام رو ببندم و دیگه هیچوقت بیدار نشم!
ده دقیقهای این مسیر تاریک رو طی کردم تا اینکه پاهام رفت داخل آب. ترسیدم! نکنه یه رودخونهای چیزی باشه یه دفع غرق بشم؟ آب دهنم رو قورت دادم و یکم دیگه جلو رفتم تا اینکه، فضا یکم روشنتر از قبل شد. خیلی خیلی کم روشن شد! خداروشکر رودخونه نبود و یه چشمهی عادی بود. نشستم و چند مشت آب پاشیدم به صورتم. نفس عمیقی کشیدم و دوباره بلند شدم و از آب خارج شدم. رو به روم دقیق یه کلبه بود. با تعجب جلوتر رفتم و نگاهش کردم.
نکنه اینم یه تله باشه؟ با خودم درگیر بودم که بالاخره تصمیم گرفتم برم داخلش. به سمتش رفتم و با سختی درش رو پیدا کردم. آروم بازش کردم که صدای بدی داد. از داخل کلبه، بوی چوبِ سوخته به مشامم خورد. یعنی امکان داره که کلبه آتش گرفته باشه؟ نه! حرف کاملا احمقانهای بود. داخل رفتم که سرم خورد به یه چیزی. یه طناب که آویزون شده بود. با شک گرفتمش و کشیدمش که همه جا روشن شد! با تعجب همه جا رو از نظر گذروندم.
یه تــخت با روکش سفید و یه یخچال کوچیک با یه میز و یه صندوقچه روش. همین! وسط کلبه وایستاده بودم و نمیدونستم چیکار کنم. نگاهم بیشتر به سمت اون صندوقچه بود. بالاخره دلم رو به دریا زدم و رفتم روی صندلی نشستم. دستم رو کشیدم روی صندوقچه که حسابی خاک نشسته بود روش. درش رو باز کردم و داخلش رو نگاه کردم. یه پیرهن تا شده سفید با گلهای ریز صورتی ملایم. با دوتا دفترچه!