دانلود کتاب دستان از فرشته تات شهدوست با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند. دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزادهی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش میایستد. به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود. این در حالی است که جانای زخم خورده از تقدیر گمان میکند دستان دشمن اوست و محض انتقام آمده… اما دستان برای اینکه حامی این دختر باشد ناچار است آبرویش را گرو بگذارد …
یادگار هنوز با جانا حرف میزد که دستان سمت اتاق شست و شو برگشت. دستکش خونی را با غیظ و بغض بیرون کشید و دستش را زیر آب گرفت. جای ناسور میسوخت و دل میزد. فقط خون میدید و آبی که سرخ میشد و از راه آب سنگ سرامیکی بیرون میرفت. صدای یادگار میآمد. صدای جانا هم همینطور! صدای لعنتیاش وقتی که میگفت «یادگارجان» میآمد. شیرآب را با فشار بیشتری باز کرد. دستش هنوز خون آلود بود که بی توجه به وسواسش آن را وسط حوله مچاله کرد. به درک که کثیف میشود این را هم دور میاندازد…
درست مثل خاطراتش. زخم خیلی عمیق نبود با کمی چسب زخم خونریزی بند آمد. حوله را همراه دستکشها داخل سطل زباله انداخت. وقتی مطمئن شد که مکالمهی آنها به پایان رسیده از اتاق بیرون رفت. دستکشها را داخل اتاق تعویض کرده بود تا یادگار متوجه زخم روی انگشتش نشود. وقتی پشت سر او ایستاد، یادگار با بیشرمی لبخند زد و اُرد داد. -شنیدی؟ عروس خانوم سفارش کرده همه چی واسه امشب عالی باشه. اوستا تویی نوه حاجی… پس ریش و قیچی هم دست خودت… به خاطر جانا! دستان از آینه با نگاهی تبدار و
مکدر به او زل زده بود نگاهش زخمی بود، پس شاید زخم هم بزند یادگار این اخطار را در چشمان او دید، با وجا و هراسی زیرپوستی نگاهش را از دستان گرفت و او در دل واگویه کرد؛ ” به خاطر جانا”! به خاطر دختری که بویی از معرفت نبرده بود به خاطر کسی که دلش را شکسته بود، به خاطر جانا! کار داماد تازه تمام شده بود که تکین در مغازه را باز کرد. بعد از دقایق طولانی یادگار صدای دَستان را شنید. مچ بند را روی میز انداخت و با لحنی سرد خطاب به تکین گفت: کار دوماد تمومه… یه قرون ازش نمیگیری، مهمون ماست. این را گفت و …