دانلود کتاب جوهر سیاه از فرشته تات شهدوست با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سنتی خونبار… آیینی که سالهاست در دل یک طایفهی قدرتمند زنده مانده و برای حفظش، جانها قربانی شدهاند. و حالا، خدیو مانده و این میراث سیاه. مردی زخمخورده، بیرحم، اما بیدار… وارثی که به تیشه افتاده تا ریشهی این آیین را بخشکاند. اما ناگهان… توبه میشکند. چرا؟ چه چیزی آنقدر قدرتمند است که خدیوی پرهیبت را به زانو درمیآورد؟ و راز این رسم خونین چیست؟
سگمنت گوهرتراشی را روی دستگاه محکم کرد دستی روی سنگ های پولیش شده کشید و آنها را آرام آرام داخل جعبه ی عقیقها ریخت. ابروهایش درهم بود و اوقاتش زهرمار از حضور بی موقع دختران دبیرستانی که وسط نوروز به سرشان زده بود از کارگاه گوهرتراشی دیدن کنند مدیر دبیرستان مادر یکی از بچه های کارگاه بود و خدیو هم محض آشنایی با حامد نتوانست حرفش را زمین بگذارد و یک کلام بگوید «نه!»… اما حالا از حضور بچه ها و سر و صدای دخترها که حسابی نظم کارگاه را برهم زده بودند و بی اجازه دست به قفسه ها و جعبه های مهر و موم شده می زدند، عصبی بود و پشیمان که چرا قبول کرد چند ساعت از وقت کارگاه را در اختیار چنین بچه های بازیگوشی بگذارد او با چهره ای کلافه مقابل دستگاه ایستاده بود و در حالی که سگمنت را محکم میکرد میشنید.
که حامد با حوصله توضیح میدهد – دو نوع تراش داریم اولین تراش تراش مهندسی مثلاً این گوهر رو نگاه کنید. میبینید چه شکل و جلای خاصی داره ؟ نوعی تراش زاویه دار که سنگ و به سطح صاف و شفافی تبدیل میکنه خديو سگمنت را با غیظ جا زد دستگاه بیچاره از قدرت دست او جوری صدا کرد که نظر دخترها به قسمت انتهایی کارگاه جلب شد. دو سه نفر لبخند زدند و زیر گوش هم پچ پچ کردند. حامد با دستپاچگی نگاهش را از روی چهره ی خسته ی خدیو برداشت و ادامه داد اما نوع دوم تراش ..هنری… این تکنیک ظریفتر از مهندسیه. درواقع خلاقیت و دقت زیادی میخواد که کار هر کسی نیست به این یاقوت نگاه کنید. در تراش هنری، طرح واره هایی روی سنگ به قلم در می آد که جنبه ی زیبایی داره. برای تراشیدن این نوع سنگ تمرکز بالایی لازمه و فقط یه استاد میتونه از پسش بربیاد. – مثل اون آقا ؟
این را یکی از دخترها گفت و با لبخند به خدیو اشاره کرد: ایشون استاد ،شماست مگه نه آقا حامد ؟ حامد با نگرانی به خدیو نگاه میکرد حواس بقیه هم پرت شده بود. خدیو بی آنکه سرش را بالا بگیرد روی دستگاه خم بود و آن تکه سنگ نه چندان کوچک عقیق را میکشید زیر تیغ دستگاه و تراش میداد حامد با دلهره ی بیشتری رشته ی کلام را دست گرفت. خدیو دستگاه را خاموش کرد و از پشت میز بلند شد. دستش حین کار با آب خیس شده بود حوله را از روی میز چنگ زد و سمت قفسه رفت . دخترها هنوز نگاهش میکردند خانم نظری مدیر دبیرستان هرازگاهی با لحنی شماتت بار گوشزد میکرد که دخترها حواسشان را به صحبت های حامد بدهند، ولی بعضی ها همچنان گوششان بدهکار نبود و با شیطنت آن سوی کارگاه را دید میزدند. سکوت اتاق را به هیاهو کشانده بودند و حامد میترسید پیمانه ی صبر خدیو لبریز شود.
او با آرامش توضیح میداد و بچه ها را سمت دیگر کارگاه میبرد تا با سنگ هایی که به تازگی تراش خورده بودند آشنا شوند اما دختری که از بدو ورود حواسش به خدیو بود، همان جا ماند. خدیو جعبه ی سنگ ها را برداشت و به محض اینکه روی پاشنه ی کفش برگشت او را پشت سرش !دید دختر با لبخند پرسید: میتونم اونو بردارم ؟ با دست، جایی روی دیوار را نشان میداد خدیو بی آنکه سرش را برگرداند، با اخم غلیظی جواب داد: نه! فقط میخوام بهش دست بزنم – برو پیش همکلاسیات نظم کارگاه و هم بهم نریز برو. دخترک نرم و لوند خندید و دستانش را روی سینه جمع کرد – اوه ، چه بداخلاق. من که چیزی نگفتم استاد. چرا عصبی میشی ؟ – برو بچه من بچه نیستم هفده سالمه خدیو با عصبانیت پلک زد. سمت قفسه رفت و جعبه را با حرص توی طبقه هل داد. دخترک شیرین خندید.