دانلود کتاب زلفت مویت از آیرین با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یاس دختر بیبند باری که پدر و مادرش در سن پنجسالگیش ازهم طلاق گرفتند، و با ناپدریش زندگی میکنه. زندگی پستی و بلندیهای زیادی داره که باعث…
با چشمای نیمه باز از روی تخت بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. صدای خنده هاشون از آشپزخونه می اومد. داخل آشپزخونه که شدم با دیدن صحنه مقابلم خشکم زد! آقا رضا از پشت مامان رو توی بغلش گرفته بود و زیر گوشش داشت زمزمه می کرد. چشم مامان که به چشم های گردم افتاد قبل از این که چیزی بگم مامان پیش دستی کرد و زمزمه کرد: _دختر این چه وضعشه!
با گیجی ابرویی بالا انداختم همونطور که روی صندلی می نشستم زمزمه کردم: _چی چه وضعشه؟ _زیرچشات ریمل ریخته موهاتم عین زامبی ها شده، بگم بازم؟ حالا یادم افتاد، دیشب تا دیر وقت مهمونی بودم و وقتی هم برگشتیم از خستگی روی تخت ولو شدم. سری تکون داد و صداش رو بلند کرد و گفت: _علی مدرست دیر شد پاشو بیا صبحانه. _امشب بیرونم کار دارم، شاید شبم نیام.
بیخیالی مامان از این که شب روهم نیستم بدتر حرصم می داد. یعنی از خداش بود برم و دیگه نیام؟ علی با یونیفرم مدرسش خوابالو کنارم روی میز نشست و زمزمه کرد: _ آبجی میتونی منم تا مدرسه برسونی؟ همینم مونده پسر این یارو به من بگه آبجی. _ دیرم شده. سریع داخل اتاق شدم تا خواهش و تمناهای مامانم نشنوم. از وقتی پسرش به دنیا اومده بود انگار نه انگار منی توی این خونه وجود دارم…