دانلود رمان غرور و تعصب از جین آستن با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
غرور و تعصب یه داستان عاشقانه و بهیادموندنیه که خانوادهای بنت با پنج تا دختر رو نشون میده. وقتی دو تا مرد پولدار و خوشتیپ، یعنی آقای بینگلی و دوستش دارسی، وارد محله میشن، همه چی بهخصوص خانم بنت، که دنبال شوهر خوب برای دخترهاشه، هیجان انگیز میشه. بینگلی خیلی زود جذب جین، دختر مهربون و خانواده مؤدب، میشه. اما خواهر باهوش و پرانرژیش، الیزابت، از دارسی خوشش نمیاد. چون به نظرش مغروره و دور از جمع. ولی داستان همینجا نمیمونه. کمکم وقتی شناختشون از هم بیشتر میشه، میفهمن که اشتباه قضاوت کردن و احساسات واقعی بینشون شکل میگیره. در کنار این رابطه، اتفاقاتی باعث میشه جین و بینگلی از هم جدا بشن، ولی عشق و شناخت، مسیر داستان رو تغییر میده. این رمان درباره عشقیه که با تغییر شخصیت و دیدگاه دو طرف به بلوغ میرسه و دوباره بعد از یک قرنها خوندنش لذتبخش است.
شارلوت گفت :ولی چیز هایی که من شنیدم به درد بخور تر از چیز هایی بود که الیزای شما شنید. آقای دارسی با این که دوست آقای بینگلی است اصلا حرف هایش ارزش شنیدن ندارد، مگر نه؟….طفلکی الیزا…!فقط قابل قبول. خواهش می کنم به لیزا چیزی نگو که از این بی ادبی حرصش در بیاید. آن قدر آدم عنقی است که هیچ کس دوست ندارد او از آدم خوشش بیاید. دیشب خانم لانگ به من می گفت نیم ساعت کنارش نشسته بود اما لام تا کام چیزی نگفته بود. -مطمئنی مامان؟… اشتباه نمی کنی ؟ … من خودم دیدم که آقای دارسی داشت با او حرف می زد. – بله … آخرش خانم لانگ پزسید که از ندرفیلد خوشش می آید یانه. خب، دیگر نمی توانست جواب ندهد.،..
ولی خانم لانگ می گفت عصبانی بود از این که با او حرف زده. جین گفت: دوشیزه بینگلی به من گفته اصولا زیاد حرف نمیزند، مگر در جمع آشناهای صمیمی. با آن ها خیلی رفتار خوبی دارد. – من یک کلمه اش را باور نمی کنم، عزیزم. اگر آدم خوش مشربی بود لااقل زورش نمی آمد چند کلمه با خانم لانگ حرف بزند. ولی من می دانم قضیه از چه قرار است. همه می گویند که دارد از غرور می ترکد. لابد فهمیده بود خانم لانگ از خودش کالسکه نداشته و با کالسکه ی کرایه به مهمانی آمده . دوشیزه لوکاس گفت:مهم نیست که با خان لانگ صحبت کرده یا نکرده. فقط دلم می خواست با الیزا برقصد. مادرش گفت: لیزی، دفعه ی بعد، من اگر جای تو باشم با او نمی رقصم. – مامان، خیالت راحت باشد.
من هرگز با او نمی رقصم. دوشیزه لوکاس گفت: بر عکس،غرورش به من زیاد برنخورده، چون بی حکمت نیست. جوان به این خوبی، اصل و نسب دار، ثروتمند، که همه چیز هم دارد، قاعدتا خودش را بالاتر از دیگران می داند، جای تعجب نیست. میخواهم بگویم که حق داردمغرور باشد. الیزابت جواب داد: کاملا درست است. اگر به غرور من بی حرمتی نکرده بود غرور او را راحت می بخشیدم. مری که به نظریات صائبش می بالید گفت : کاملا درست است. به نظر من، یک عیب و نقصی است که رواج دارد. با این چیزهایی که من مطالعه کرده ام به این نتیجه رسیده ام که واقعاً رواج دارد. ذات بشر مستعد آن است. بین ما آدم ها کمتر کسی پیدا می شود که به خاطر این یا آن خصوصیت یا کیفیت…
چه واقعی چه خیالی، خودش را برتر احساس نکند. خودخواهی و غرور دو چیز متفاوت اند، هرچند که معمولاً مترادف گرفته می شوند. ممکن است کسی مغرور باشد اما خودخواه نباشد. غرور بیشتر به تصور ما از خودمان بر می گردد، خودخواهی به چیزی که دیگران درباره ی ما می گویند.” لوکاس کوچولویی که همراه خواهرهایش آمده بود بلند گفت: “من اگر مثل آقای دارسی پولدار بودم، اهمیتی نمی دادم که چقدر مغرورم. چند تا سگ شکاری می گرفتم و هر روز یک بطر شراب می خوردم.” خانم بنت گفت: “پس خیلی بیشتر از ظرفیتت می خوردی. من اگر تو را در آن حال می دیدم فوری بطری را از دستت می گرفتم.” پسرک اعتراض کرد و گفت که خانم بنت نباید چنین کاری بکند.