دانلود رمان همسایه من از شایسته بانو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کیانا، دختری که یکبار تلخی شکست رو تجربه کرده، حالا فرصتی دوباره پیدا کرده تا روی پای خودش بایسته و زندگیای رو بسازه که همیشه آرزوش رو داشته. شاید توی همین مسیر پر فراز و نشیب، عشق واقعی هم سر راهش سبز بشه… عشقی که با تمام سختیها و زیباییهاش، طعم تازهای به زندگیش بده.
سلام!!! به به كبكت خروس ميخونه آبجي .. خنده ي سرخوشانه اي كردم و به شوخي گفتم : – چيه ؟؟؟!! به ما نمياد ؟؟؟!!!؟؟؟ يعني نميتوني شاديه يدونه خواهرتو ببيني!!!! خنده اي كرد و گفت : – اي بابا .. ما مخلص اين يدونه خواهريم!!! ببين كيانا ميخوام برات نامه بنويسم !! پلاكت چنده ؟؟؟!! – اه اه!!! چه غلطا!!!!! نامه؟؟؟ – آره بابا .. بگو ديگه!!! – 24جديد 37قديم … خوب خودت چطوري مامان اينا چطورن قطع كن من خونرو بگيرم!!!! با موبايل چرا زنگ زدي حالا؟؟!! – نه نميخواد ديگه برو مزاحمت نميشم!! كار دارم.. تا اومدم جوابشو بدم صداي بوق بوق تلفن نشون ميداد كه كتي قطع كرده راستش نگران شدم واسه ي همين بلافاصله شماره ي خونرو گرفتم كه كسي جواب نداد توي هول و ولا بودم كه با صداي زنگ در پايين 50متر از جام پريدم و بدو رفتم سمت آيفون چون شب بود خيلي معلوم نبود …
ولي به نظر يه خانوم ميومد … آيفون رو برداشتم و گفتم : – كيه؟؟!! بفرماييد!!! يهو صورت زن برگشت سمت آيفون با ديدن كتي جيغ كوتاهي كشيدم و گفتم : – قربونت برم تو اينجا چي كار ميكني؟؟!!! شكلكي درآورد و گفت : – ناراحتي بر گردم؟؟؟! – خنده ي سر خوشانه اي كردم و در رو باز كردم دوييدم توي راه پله ها ..وفتي ديدمش ديديم جيغ كوتاهي زديم و همديگر و بغل كرديم و دماآآچ .. آخر سرم صداي كتي در اومدم رو به من گفت : – بسه بابا بي جنبه ..گونمو كندي!!! خنديدم باز و گفتم : – چي شد يهو ياد من كردي ؟؟!! – حالا تمام اين سوال هارو بايد توي اين دالون تاريك كني .. خوب لامصب يه تعارف بزن تو ديگه!!! دستشو گرفتم و بدو بردمش از پله ها بالا داشتيم ميرفتيم سمت در آپارتمان من كه چراغ هاي راهرو روشن شد و مجد با تعجب دم در اول به من و بعد به كتي نگاهي انداخت ..
از اونجايي كه آدم باهوشي بود يهو لبخندي روي لبش نشست و خيلي مردونه و متشخص رو كرد به كتي و گفت : – سلام عرض كردم خانوم مشفق كوچك!!! كتيم كه تيز بود نگاه بانمكي به من كرد و رو كرد مجد و گفت : – سلام … بعدم خنديد و گفت : – كيانا جون اين آقا همون پيرمرد مهربون يه مقدار كنجكاون كه ميگفتي تو همسايگيته ؟؟؟!! من كه حرف كتي رو گرفتم رو كردم بهش و گفتم : – نه ايشون خونه بغلين!!! اين آقاي مجد همسايه و رئيس شركتيه كه توش كار ميكنم!! – كتي ابرو ها شو داد بالا و گفت : – آهان!!!! خوشوقتم جناب!!! مجد كه از زور خنده شونه هاش ميلرزيد نگاهي بهم كرد و گفت : – زود باش دختر الان مهمونا ميرسن!! بعدم رو كرد به كتي و گفت : – خانوم افتخاريه براي بنده امشب تو جشن كوچك ما حضور داشته باشيد .. كتي لبخند نمكيني زد و گفت : – كدوم جشن ؟؟!!
من براش توضيح دادم كه يه سري از دوستاي مجد دارن ميان و منم دعوتم .. سري تكون داد و روكرد به مجد و گفت : – لطف داريد .. حتما ميرسم خدمتتون!!! مجد سري خم كرد و رفت تو … موقعي كه وارد آپارتمان شديم كتي نيشگوني از بازوم گرفت و گفت : – تو روووحت كيانا عجججب تيكه ايه!!!بعدم يهو تازه يادش افتاد كه براي اولين باره توي خونه ي من اومده و با ذوق نگاهي به سرتا سر خونه انداخت و با ذوق گفت : – خوش يه سعادتت .. اين از خونه .. اون از همسايه … اين از خواهر به اين نازي)..اشاره به خودش(! خنده اي كردم و ساكش رو گرفتم و بردم بالا .. دنبالم اومد در حاليكه به همه جا سرك ميكشيد مدام راجع به خونه و سليفه ي بابا و تزئينات خونه اظهار نظر ميكرد .. بعد از 6- 5دقيقه رو كردم بهش و گفتم : – بسه ديگه بگو ببينم چطوري؟؟؟ مامان ؟؟ بابا؟؟ چي شد كه اومدي؟؟ .. داشتي سكتم ميدادي با اين حركتت!!!