
دانلود رمان قسم به سیاهی چشمانت از فاطمه بابا احمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پسرعموم بود… برای من چیزی شبیه خدا روی زمین. آدمی که با وجود «برچسبی» که از روز اول روی پیشونیم چسبونده بودن، منو پذیرفت، بزرگم کرد و برخلاف پدر و مادری که همیشه غریبه بودن، هیچوقت ولم نکرد. جلوی زنبابام و بچههاش مثل کوه میایستاد و تنها پناه امنم همون آغوشی بود که بهش تکیه میکردم. اون جای خالی تمام نداشتههامو پر کرده بود… اما یک روز، همون کسی که همهچیزم بود، بدترین زخم رو روی قلبم گذاشت. مگه میشه دختری عاشق شاهزادهی قصههاش نشه؟ من عاشقش بودم… اما وقتی دوستم رو دید، نگاهش عوض شد و قلبش رفت سمت اون. منو تنها گذاشت… جسم و روحمو له کرد… حتی بهخاطر دروغهای اون زن، من—همونی که همیشه عزیزتر از همه براش بود—ازش کتک خوردم و بعد هم قید خونواده رو زد و رفت. اما دنیا بیحساب نمیمونه. دوستصمیمیم بهش خیانت کرد و اونم سقوط کرد تو همون سیاهی و افسردگیای که من سالها توش دستوپا میزدم. و حالا… بعد چهار سال برگشته تا…
با چشمای ملتمس ازم خواهش میکنه اما من اصلا از حرفایی که نگفته میدونم چیه استقبال نمیکنم . –طنین فرهاد فقط به تو نیاز داره این هم که راضی شد برگرده خونه فقط بخاطر تو بود، فقط مراقبش باش تو این چند روزه کار خلافی ازش سر نزنه پاشم با حرفام تار و مارش کنم یا فکر قلب ضعیفش باشم؟ چه انتظاری دارن از من این جماعت؟ چرا هی منو میچسبونن به فرهاد؟ بذار انتقام بگیره، چیکارش داری؟ نگران گل پسرتی؟ میدونم از بیچارگی راهت به سمت من کج شده وگرنه من همون طنینم دختر ارمغانی که زندگی صمیمیترین یار غارت رو خراب کرده! بخدا که انتظارات بی جایی دارن! بابا از من بکنید من دارم خودمو توی صخره های پر تلاطم ساحل بی کران خاندان ملکان گم میکنم که چشمم به پسر شما نیوفته بعد ازم می خواین پاشم برم بیخ گوشش تلاش کنم عامل بدبختی منو نیست و نابود نکنه؟ !
نمیدونم چند دقیقه ست که بدون پاسخ به درخواست زنعمو به بابا خیره شدم اما لحظه ای به خودم میام که بابا صدام میزنه اون هم با محبتی که سال هاست ندیدم، سال ها چیه اصلا ندیدم ! –طنین بابا خوبی؟ چرا اینجوری نگاهم میکنی؟! چه بیمعرفت بود پدری که کوچکترین محبتش منو تا عرش خدا می برد؛ اما نکرد گذاشت تا بزرگ بشم و الان از ترس آبرویی که شاید جلوی باباش و داداش ببرم برای عشقی که بزرگترین حماقت زندگیم به حساب میاد تازه داره محبت خرج دختر ارمغان بدنام میکنه که یه وقت باز کنه نشم و بچسبم به فرهاد ملکان عزیز دوردونه خاندان ملکان، طنین که لایق اسم ملکان ها نیست . بلکه فقط سپیده زیرخواب خاندان توتونچی لایق شوکت و جلال این خاندانه که آبروشون کنه پیرهن عثمان …! زن عمو سکوت منو که میبینه جای من جواب میده، انگار که من زبون ندارم!
گفتم که اخیرا همش توی سرم خودمو شکنجه میدم و این وضعیت برام زنگ خطره… –داداش با اجازهت داشتم به طنین می گفتم تو این دوران فرهاد رو تنها نذاره، پسرم به طنین جان بیشتر از منی که مادرشم نیاز داره ! بابا به عمو نگاه میکنه، حتما بخاطر وضعیت زنعمو چیزی از دستورات اول صبحش نمیگه؛ ولی مسعود خان برعکس تصور من حرف میزنه که البته باب دل من هم هست بذار بدونن که طنین کیسه بوکس برای زدن یا دمنوش گل گاوزبون برای آرامش روح و روان بقیه نیست، این دفعه حرفی ندارم بذار بفهمن طنین هم هر چند کمرنگ ولی پدر داره ! –زن داداش به همه گفتم حتی به خود طنین به شما هم میگم اگه دختر منه اگه اجازهش دست منه، خُرد میکنم قلم پاشو بخواد دوباره به فرهاد نامی نزدیک بشه، بهتره از حالا فکری به حال پسرت کنی نمیخوام فردا روز خدایی نکرده رومون تو روی هم باز بشه !
دلم برای لحن پر از اضطراب زنعمو می سوزه، کاش تموم کنه این پدربازی رو! اصلا تعادل ندارم، یه لحظه به شرق می وزم لحظه دیگه به غرب … –خام بود جاهل بود، تو بهتر از هرکسی میدونی فرهاد نفسش وصل به طنین بود، اون دختر عجوزه چطور زیر پوستش رفته خدا عالمه، توبزرگی کن ببخش، طنین هم میبخشه ! به نگین نگاه می کنم کاش دهن باز میکردی خیلی وقت پیش، بابا این دفعه مراعات نمیکنه حتی مراعات زنی که تازه از بیمارستان مرخص شده و زنی دیگه ای که تعجب کرده از حمایت پدری نسبت به دخترش … –غلط کرده که ببخشه، مگه اون روزی که خونین و مالین توی طویله (اصطبل) پیداش کردم کسی رفت بزنه تو گوش اون پسره که الان انتظار دارید برای هرزهبازی عروسکش دختر من پاشو جلو بذاره که شازده یه وقت کار دست خودش نده؟…! رو میکنه به عمویی که برای اولین بار تو عمرم نگاهش پر از شرمندگیه بهم…









