
دانلود رمان وقتی نفس هوا میشود از پال کلانثی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این کتاب روایتی از زندگی و مرگ است، اما نه آنگونه که معمولاً میشناسیم. پل کالانیتی، جراح مغز و اعصاب، در اوج جوانی و موفقیت ناگهان با تشخیص سرطان ریه روبهرو میشود و مسیر زندگیاش به شکلی دردناک تغییر میکند. در «وقتی نفس میشود» او ما را از فضای سرد اتاق عمل به تخت بیمارستان میبرد؛ جایی که اینبار خود او بیمار است، نه پزشک. این اثر داستان غلبه بر بیماری نیست، بلکه روایتی است از چگونه زیستن در سایه آگاهی از مرگ. کتاب درباره معنا، عشق، خانواده و انتخابهایی است که ارزش واقعیشان تنها زمانی آشکار میشود که زمان محدود میشود. کالانیتی با نگاهی عمیق و نثری صادقانه نشان میدهد که حتی در کوتاهترین لحظات زندگی هم میتوان معنا و زیبایی یافت. کتابی تأثیرگذار برای هرکس که میخواهد زندگی را عمیقتر و آگاهانهتر تجربه کند.
دانشکده ی پزشکی درک واضحی از ارتباط بین معنا زندگی و مرگ به من داد نسبی بودن روابط انسانی، یعنی موضوعی که در حکم یک دانشجوی کارشناسی روی آن کار کرده بودم در رابطه ی بیمار و پزشک برایم عینیت یافت. در مقام دانشجویان ،پزشکی با مرگ و رنج کشیدن روبه رو میشدیم و کارمان شامل مراقبت از بیمار میشد. در حالی که همزمان از فشار مسئولیت در امان بودیم قادر به تشخیص عواقب آن نیز بودیم دانشجویان پزشکی دو سال اول را در کلاس ها میگذرانند و به برقراری روابط اجتماعی درس خواندن و مطالعه مشغول بودند. این ادامه ی مطالعات دوره ی لیسانس بود اما دوست دختر ،من ،لوسی که سال اول پزشکی با او آشنا شدم و بعدها همسرم شد مفهوم مطالعات علمی را درک میکرد ظرفیت محدود عشق ورزیدنش درسی برای من بود. یک شب در آپارتمان من، روی مبل نشسته بود.
و خیلی عظیم خطوط موجوار نوار قلب را بررسی میکرد روی آن فکر کرد و به درستی آریتمی کشنده را تشخیص داد چون این اولین تجربه ی تشخیصش بود ناگهان روی او تأثیر گذاشت و گریه اش گرفت «این نوار قلب از هر کجا اومده ،باشه بیمار زنده نمونده آن ها تنها خط هایی نامنظم روی یک صفحه نبودند بلکه فیبریلاسیون (لرزش) بطنی بودند که به آریتمی رسیده بودند و میتوانستند اشکت را در بیاورند. من و لوسی وقتی شپ نولند استاد دانشگاه پل بود آنجا درس میخواندیم ولی شناختم از او در حد ظرفیت محدودم در جایگاه خواننده کتابش بود نولند جراح و فیلسوف شناخته شده ای بود وقتی دبیرستانی بودم کتاب تأثیر گذارش درباره ی فنا و چگونگی مرگ چاپ شد اما دانشجوی پزشکی بودم که آن را خواندم. تعداد کمی از کتاب هایی که خوانده بودم مستقیماً و تمام و کمال به این حقیقت اساسی زندگی میپرداختند.
همه ی موجودات زنده، چه ماهی قرمز و چه نوه روزی می میرند شب در اتاقم این کتاب را با دقت مطالعه کردم، شرح او از بیماری مادربزرگش در ذهنم ماند و این که چگونه این بخش به بهترین نحو در هم آمیختن حیطه های شخصی، پزشکی و روحی را به تصویر کشید تولند بازی دوران کودکی اش را به خاطر میآورد که با انگشت پوست مادربزرگش را فشار میداد تا ببیند چقدر بعد به شکل اولیه اش باز میگردد بخشی از فرایند سالخوردگی که همراه با تنگی نفس جدیدش نشان دهنده ی این بود که او داره به نارسایی احتقانی قلب دچار میشه… یه کاهش عمده در سطح اکسیژنی که خون از بافت فرسوده ی ششهای فرسوده میگیره… اما او ادامه داد: «چیزی که واضح بود، آرام فاصله گرفتن از زندگی بود… وقتی دعای مادربزرگ تموم شد تقریباً همه چیز هم برای او تموم شد. سکته ی مرگبار مادربزرگش او را یاد ریلیجیو مدیچی تامس براون انداخت.
با هر ستیزه و درد پا به جهانی میگذاریم که آن را نمیشناسیم اما رهایی از این موضوع ساده نیست.» زمان زیادی را صرف مطالعه ی ادبیات در دانشگاه استنفرد و تاریخ پزشکی در دانشگاه کمبریج کردم تا خصیصه های مرگ را بهتر درک کنم و باز هم برایم ناشناخته ماندند توضیحاتی مثل توضیحات نولند مرا متقاعد کرد که چیزهایی از این دست را فقط زمان رویارویی میتوان شناخت پزشکی را ادامه میدادم تا شاهد اسرار دو وجهی مرگ باشم یعنی تظاهرات تجربی و بیولوژیکی اش که کاملاً شخصی و در عین حال غیر شخصی است. نولند را به یاد می آورم که در فصل های ابتدایی کتاب چگونه می میریم نوشته بود زمان دانشجویی در اتاق عمل با بیمار ایست قلبی تنها شده بود از فرط استیصال قفسه ی سینه ی بیمار را شکافته و سعی کرده بود دستی عمل پمپاژ قلب را انجام دهد و تمام تلاشش را کرده بود زندگی را در جسم او برگرداند.









