
دانلود رمان رزهای وحشی از کیمیا مهر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آبِ سرد را به صورتش پاشید و به چهرهی خودش در آیینهی روشویی خیره شد. ابروهای پرپشت و درهمرفتهاش چهرهی مردانهاش را عبوستر نشان میداد؛ موضوعی که کاملاً باب میل میکائیل بود. حوله را برداشت و در حالی که صورتش را خشک میکرد، زیر لب زمزمه کرد: – رُز… از سرویس بیرون آمد و هنگام رفتن به سمت کتِ اسپرتِ مشکیاش، صدای جیغجیغ شاد دخترک از طبقهی پایین به گوشش رسید؛ لبخندی بیاختیار گوشهی لبش نشست.
رز چند بار پلک زد و نیشخند با صدایی زد… و یزدان ادامه داد: – نمدونم چقدرش فیلمشه چقدرش نه ولی این طوری یعنی فلشی پیدا نمیشه و فعلآ همه چیز امنو امان باور… میدونید باور چیه؟! یعنی وقتی از چیزی مطمئن باشید و یک ثانیه هم شک به دلتون نشینه… و رز فراموشی همراز را باور نکرد! اما کمی فقط کمی آرام تر شد. سوال زیاد داشت از یزدان ولی هر دو خسته بودند و یزدان باز به سر و وضع رز اشاره کرد: – میکائیل بهوش بیاد تورو با این وضع ببینه دوباره بیهوش میشه… شبیه دخترای جن زده ی فیلمای ترسناک شدی فقط یه لباس بلند سفید کم داری رز ناخودآگاه در اوج درد هایش خنده اش گرفت ولی به زدن لبخندی اکتفا کرد و به سرم بالای تخت میکائیل خیره شد و آروم لب زد: – اتفاقا یه بار بهوش اومد، منو دیدو باز بیهوش رفت یزدان تک خنده ای کرد و سمت در اتاق رفت و رز ادامه داد: – رفته بودی شفت؟!
منظورش به منطقه ی خانه ی خاله اش بود که باهاشون یک ساعت کمتر بیشتر فاصله نداشت و یزدان در این وقت نمیخواست یاد آور شب گذشتشان باشد و با جمله ی بعدا حرف میزنیم رفت و در را بست. و رز کی با این اوباش این قدر نزدیک شد؟! زندگی پیچیده و عجیب بود! نفس عمیقی کشید و سرش را روی تخت میکائیل گذاشت و نگاهش روی قطره ی زرد رنگ سرم که آرام آرام وارد شلنگ بی رنگی میشد نشست و برای بار هزارم جنازه ی مردی که به دست او کشته شده بود جلوی چشمانش آمد! بغض باز به گلویش چنگ زد و سرش را محکم روی تشک تخت فرو کرد و محکم چشم هایش را بست تا شاید آن تصاویر زجر آور جلو چشم هایش نقش نبندد اما تصاویر هی پر رنگ تر میشد و آخر صدای هق هق بلند گریش داخل اتاق پیچید! وقتی اشک هایش تمام شدند.
از جایش برخاست و به دست هایش که رویش خون خشک شده چسبیده بود خیره شد و جرعت نداشت به خودش داخل آینه خیره شود… نگاهش روی میکائیل نشست؛ میکائیلی که حالا میتوانست بفهمد چرا از خودش در خواب میترسید! باید زودتر خودش را از این بوی تعفن آمیز تن و بدنش خلاص میکرد و شرایط ظاهرش را حداقل بهتر میکرد اما دلش نمیآمد از میکائیل چشم بردارد… میکائیلی که ازش فراری بود و حالا دل جدا شدن و دور شدن از او را نداشت! در یک شب نه عاشق شده بود، نه دلباخته بود، فقط وقتی از یک چیزی با چنگ و دندان محافظت میکنی و هزینه برایش پرداخت میکنی دیگر نمیخواهی کارت نیمه تمام بماند! رز برای حفاظت از میکائیل هزینه ی زیادی هم پرداخت کرده بود… آدم کشته بود، تاریکی را شناخته بود، شیطان را در وجود خودش پیدا کرده بود!
و یاد آن لحظه که تنش را روی تن میکائیل انداخته بود و اجازه نمیداد محمد نزدیک میکائیل شود از یادش بیرون نمیرفت انگشتانش را میان موهای کثیف و ژولیده دخترک میکشید و نگاهش به پلک های بسته اش بود. از فرط خستگی ساعت ها سرش را روی تخت گذاشته بود و در خواب عمیقی بود طوری که حتی متوجه نشد میکائیل ساعت هاست بهوش آمده! – لاشه جنازه ی خودشونو جمع کرده بودن برده بودن… مثل این که بعد فرارتونو کشتن اون یارو دیگه پیگیرتون نشده بودن! منم رفتم اون جارو جمع و جور کردم انگار نه انگار آب تکون خوردن باشه خیالت جمع میکائیل خیره به رز بود و صحبت کردن برایش کمی سخت بود و همین که حرف میزد بینش تیر میکشید درد دنده هایش نفسش را میگرفت پس کوتاه گفت: – خاله ی رز؟! – جنازه ی خاله ی رز دیگه؟! بدون این نگاهش را به یزدان دهد سری به تأیید تکان داد.









