
دانلود رمان غروب داماهی از عطیه حشمدار با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در یک شب تاریک و غبارآلود از مستی و بیخبری، زندگی «رها» برای همیشه تغییر میکند. او نه چیزی به یاد دارد، نه میداند چه کسی باعث سقوطش شده است. چند روز بعد، با مرگ تلخِ صمیمیترین دوستش، دنیای اطرافش فرو میپاشد. حالا برای حفظ آبروی خانواده، مجبور است تن به ازدواجی ناخواسته دهد — با پسری که ناپدریاش او را مانند فرزند خود بزرگ کرده است. اما گذشته هیچوقت خاموش نمیماند. شبی، حقیقت برملا میشود… و نامِ آن مرد، کابوسِ تازهای برایش میسازد.
ثمن به سمت کمد لباسهایم رفت. همانطور که زیر لب غر میزد تونیک و شال مشکی ام را از داخل کمد بیرون کشید و روی میز تحریر گذاشت._پاشید دیگه کلی کار ریخته رو سرمون. حاجی قربون دستت بیا اون دیگ بزرگه رو از انباری بیار که خانوم جون رسید شله زرد رو بار بذاریم. من که منتظر فرصت بودم تا از دست غرغر های ثمن فرار کنم ذوق زده پرسیدم: میخواید من برم دنبال خانوم جون؟ ثمن از سر کلافگی نفس عمیقی کشید_نخیر شما زحمت نکش خانوم جون داره با اروند میاد._اوووو اروند خان هم تشریف میارن؟ چشم غره ی ثمن باعث شد ساکت بشوم و بیشتر از این جلوی حاج بابا حرفی نزنم. حاج بابا دستی به ته ریش جو گندمی اش کشید.
از روی تخت بلند شد و در حالی که به سمت در اتاق می رفت رو به ثمن کرد.حاج بابا دستی به ته ریش جو گندمی اش کشید. از روی تخت بلند شد و در حالی که به سمت در اتاق می رفت رو به ثمن کرد._الان خودم به ماشین میفرستم پی خانوم جون لازم نکرده اروند با اون تیپ و قیافش امروز اینجا پیداش بشه آبروم رو که از جوب آب پیدا نکردم.مامان لبش را گزید با یک دستش محکم روی دست دیگرش کوبید. _حاجی تو رو خدا به امروز رو کاری به کارش نداشته باش. اما حاجی نایستاد تا حرفهای تورازی ثمن را بشنود و از اتاق خارج شد با رفتن حاجی ثمن در اتاق را بست. انگشت اشاره اش را سمت من گرفت._ وای بحالت دلنواز اگه امروز با کارات بخوای آبروی من و حاجی رو ببری.
جماعتی که اون بیرون هستن منتظرن که از من و تو یه آتویی ببینن که رسوامون کنن نگاه به قیافه های مهربون و قربون صدقه رفتنهای وقت و بی وقتشون نکن سر سنگین و خانومانه رفتار کن و انقدر تن من رو نلرزون. چند قدمی به من نزدیک شد و به چشمانم زل زد._فهمیدی دلنواز؟سرم را تکان دادم.- چشم ثمن جون.چششششم… نگاهش تیز شد.:-چشم هات چرا انقدر سرخه؟ گریه کردی؟نمیدانم این خاصیت تیزبینی همه ی مادر هاست یا فقط ثمن می تواند با یک نگاه به همه ی حالات من پی ببرد و نتوانم چیزی را از او مخفی کنم؟_دختر دلم هزار راه رفت. میگم چرا گریه کردی؟ ثمن به اندازه ی کافی فشار و استرس داشت و من نمی خواستم با یادآوری خاطرات تلخ گذشته تحمل آنروز را برایش سخت تر کنم.
اما نگاه منتظرش به من فهماند که راه فراری ندارم. _دیشب… یکم … قبل از خواب داشتم عکسهای قدیمی رو میدیدم بعد خواب بابا مسعود و دانیال رو دیدم. اشک با بالاترین سرعت ممکن، مهمان چشم های عسلی اش شد سرش را بلند کرد و چند ثانیه ای به صورتم خیره شد. شبیه آدمهایی بود که میخواهند حرفی بزنند اما توانش را ندارند. شنیدم که آهی کشید.تلاشش برای کنترل احوالش با نفس عمیقی همراه شد. به رویم لبخندی زد._پاشو مامانم پاشو کار زیاد.با گذشت 15 سال هنوز آوردن اسم آنها کافی بود تا چشم های ثمن بارانی شود در تمام این سالها، حاج بابا نهایت تلاشش را میکرد تا جای خالی بابا مسعود را برای من و ثمن پر کند.









