دانلود رمان زخمهای نقاشی شده از نوا آلتاج با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نینا: او جذاب، مرموز و خطرناک است؛ قاتلی بیرحم با چهرهای فریبنده. با این حال، سرنوشت مرا مجبور کرد به ازدواج با او تن دهم؛ بخشی از توافقی که هیچ راه گریزی از آن نبود. حالا باید نقش همسری خوشحال را بازی کنم، در حالی که ترس هر لحظه در جانم رخنه میکند و تنها امیدم روزی است که بتوانم از قید او رها شوم. رومن: من عادت دارم هر چیزی را که بخواهم، به دست بیاورم. این زن ظریف و اغواگر، با تمام بینقصیاش، از آن من خواهد بود. بازی او در وانمود کردن به عشق، مرا بیشتر شیفتهاش میکند. او هنوز نمیفهمد؛ اما توافق پایان یافته است و رفتن او غیرممکن.
رومن دورو برشو نگاه میکنه، بعد یه تخته ی ضخیم آشپزی رو برمیداره و محکم میکوبه به میز فلزی کناری. صدای مهیبی پخش میشه و من از جا میپرم. همه یکهو ساکت میشن. – این نیناست – معرفی میکنه – همسرم. منم یه لبخند گنده میزنم و براشون دست تکون میدم. – نینا پترووا! همه با هم بلند میگن و سر تکون میدن. – آها، میتونید فقط نینا صدام کنید. – نه، نمیتونن! رومن مثل غرش میگه. – عزیزم! – بحث تمومه. – وای چه جدیای، رومن. لپامو مثل بچه ها باد میکنم و بعد رو به بقیه میگم – درسته؟ اون همینطوره، نه؟ همه نگام میکنن انگار خل و چل شدم. عالیه! برمیگردم سمت رومن. – میتونم اینجا بمونم؟ – مطمئنی؟ – آره. – باشه. من میرم دفترم. – بعداً یه سر میام پیشت. یه بوس کوچیک هم روی گونه اش میزنم. ده دقیقه بعد نشستم پشت یه میز گوشه ی آشپزخونه و دارم سعی میکنم با ایگور، آشپز، سر صبحونه مذاکره کنم.
مشکل اینجاست که اون فقط روسی بلده و واریاست که نقش مترجم رو بازی میکنه. راستشو بخوای اصلاً خوب پیش نمیره. – ایگور فکر میکنه شما امروز از پیروشکیاش خوشتون نیومده واریا میگه – میترسه پاخان اخراجش کنه، یا بدتر، بفهمه غذاشو دوست نداشتین. واقعاً؟! دلم میخواد سرمو بکوبم به میز. ولی به جاش یه لبخند قشنگ میزنم. – من عاشق اون پای بودم. واقعاً خوشمزه بود و حتماً به رومن میگم. حتی دلم میخواد یاد بگیرم خودم درستش کنم. فقط… میشه خواهش کنم صبحونهمو با یه کاسه کورنفلکس هم شروع کنم؟ واریا ترجمه میکنه و ایگور یکهو برق میزنه. با ذوق از جاش میپره، یه چیزی زیر لب میگه و دستاشو تکون میده. منم دنبال اون میرم تا وسط آشپزخونه. همونجا یه پیشبند برمیداره، میندازه دور گردنم و شروع میکنه از کابینت مواد مختلف درآوردن. برمیگردم سمت واریا که یه توضیحی بده ببینم جریان چیه.
ولی اون فقط میخنده و سرشو تکون میده. بعد از اینکه با لئونید و کوستیا حساب و کتابارو چک میکنم، یه نگاه به ساعت میندازم. نزدیک هفت شبه. عصر مثل برق گذشت با این همه جلسه و کاغذبازی که عقب انداخته بودم. نینا کجاست؟ گفته بود میاد اینجا، ولی نیومد. نمیدونم چرا، ولی اصلاً از این موضوع خوشم نمیاد. – تا کی میخوای این مسخره بازی رو ادامه بدی، رومن؟ نگام میره سمت لئونید که اونور میز نشسته. کوستیا رفته، فقط من و اون موندیم. – کدوم مسخره بازی؟ – این ازدواج. حتی تو کلیسا هم عقد نکردی. مردم حرف درمیارن. – نه، درنمیارن. – از کجا مطمئنی؟ – چون خفه شون میکنم، لئونید. همونطور که بابامو خفه کردم. سرمو یهور کج میکنم – اون شب یادت هست؟ صورتش میکشه، جواب نمیده، ولی رگ گردنش معلوم میشه داره میزنه. آره، خیلی خوب یادشه.
– اگه سوال دیگه ای نداری، میتونی بری. با دست اشاره میکنم به در. پا میشه و میره. لئونید دو ماهه رفتارش عجیب شده. همیشه یه تنبل لعنتی بود که دوست داشت بقیه کار کنن و خودش اعتبار ببره. تازگیا هم سعی میکنه مسئولیتای کوستیا رو بدزده، واسه همینم مطمئنم یه ربطی به اون بمب داره. باید یه فکری براش بکنم، چه مدرک داشته باشم چه نه. اما الان فقط دلم میخواد بفهمم زن عجیب و غریبم کل بعدازظهر کجا بوده. واسه همین زنگ میزنم به واریا. – کجاست؟ – هنوز تو آشپزخونه ست با لحنی شیطنتآمیز جواب میده. – اونجا چیکار میکنه این همه وقت؟ – بیا خودت ببین. میزنم تو راهرو و میرسم آشپزخونه. نینا رو میبینم نشسته پشت میز کار، گلوله های کوچیک خمیر میندازه تو قابلمه ی بزرگ، ایگور هم بالاسرشه. هرچند پیشبند بسته، ولی بلوز صورتی و شلوار جینش پر آرد شده.