دانلود رمان ریسک از اس تی ابی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در شهری کوچک، زنی با گذشتهای سیاه و زخمی عمیق، قدم در مسیری خونآلود برای گرفتن انتقام میگذارد. «لانا مایرز» قاتلی زنجیرهای است که همه قربانیانش یک نقطه مشترک دارند: روزگاری بخشی از کابوسی بودند که زندگی او را نابود کرد. با ذهنی تیزبین و قلبی خالی از ترحم، تکتک اهدافش را پیدا میکند و حذف میکند. اما همهچیز زمانی پیچیده میشود که لانا دل به مردی میبندد که نباید «لوگان بنت»، مأمور افبیآی و متخصص روانکاوی جنایتکاران، مردی که مأموریتش شکار قاتلان زنجیرهای است… و قاتل مورد نظرش درست مقابلش ایستاده. هر نگاه، هر لمس، هر بوسه، فاصلهای با سقوط به قعر نابودی است. آیا لانا خواهد توانست بین انتقام و عشق، یکی را برگزینَد یا این بازی خطرناک به بهای جانشان تمام خواهد شد؟
با خنده گوشیمو کنار میذارم و وارد میشم ذهنم خسته ست، ولی هنوز دارم اطلاعات پرونده رو تو سرم مرور میکنم به هر نکته ای که ممکنه از دستش داده باشیم فکر میکنم قاتل قربانی هاشو روزها شکنجه میکنه اما نه به تعداد روزهای یکسان این بار سه روز دو قربانی اول رو برای دو روز قربانی سوم و چهارم رو هم چهار روز عدم ثبات منطقی نیست همینطور پوست هدف گذاری شده ای که برداشته میشه هم هربار متفاوته البته بجز آلت تناسلی که توی هر پنج مورد یکسان بوده. گاهی اوقات همه انگشت ها قطع میشن. گاهی اوقات نه. خونه ام خالی ،ساکت و تا حدی ترسناکه با توجه به پرونده ای که روش کار میکنم. همه قربانی ها بازتاب خودم .هستن مجرد تنها از نظر فیزیکی آماده زندگی در منطقه ای خلوت معتاد به کار خونه نزدیکترین همسایه ام یک مایل پایین تره.
هیچ کس روزها متوجه غیبت ها نمیشه. .4 چون همه شون به محل کارشون با تماس اطلاع میدن طبق سیات ما یه صدای ضبط شده ی مردونه ست چون کلمات بیان شده دقیقا انن واضحه که هیچ کدوم از صاحب کارها اون تماس ها رو ضبط نمیکنن مجبوریم به کسی که تماس رو دریافت کرده اعتماد کنیم. آخرین جسد فقط به این دلیل پیدا شد که یکی از همکارانش اومد تا بفهمه چرا روز چهارم هم سر کار نیومده و برای اون روز زنگ نزده غم انگیزه که بدونی هیچکس خارج از محل کار متوجه غیبتشون نمیشه. همین برای خودم هم صدق میکنه. چشمام از روی عادت خونه ام رو اسکن میکنن دنبال هر چیز نامرتبی میگردم وقتی مطمئن شدم چیزی به هم نخورده اسلحه ام رو در میآرم، آلارمم رو تنظیم میکنم و بعد روی تخت میافتم چشمام رو میبندم، و انتظار دارم مثل همیشه تصاویر اجساد رو ببینم.
اما در عوض تو مجموعه ای از چشمای سبز غمگین گم میشم که بعداً قراره دوباره ببینمشون. وقتی داری با یه دختر مهربون لاس میزنی یه ساعت مثل یه ثانیه میگذره. وقتی رو یه ذغال داغ ،نشستی یه ثانیه مثل یه ساعت میگذره این نسبیته آلبرت اینشتین لانا از پنج که گذشت شروع کردم به ساعتم نگاه کردن و با خودم فکر کردم نکنه واقعا سر کارم گذاشته نمیدونم چی منو وادار کرد بهش زنگ بزنم، باهاش لاس بزنم بعدم قرار بذارم شاید به خاطر اینه که نیاز دارم کمتر شبیه یه هیولای سرد و بیشتر شبیه یه زن باشم. من زنده موندم بقیه مردن من زنده موندم ولی احساس مرده ام. شاید میخوام احساس زنده بودن کنم با توجه به اینکه وقتم ممکنه محدود باشه وقتی دارم به بدهی عقب افتاده پس میگیرم باید قدر هر لحظه رو بدونم این خیلی رمانتیک نیست که وقتی رو تیکه تیکه میکنی به یه مرد فکر کنی.
ولی لوگان توی اون سه روز داشتم بدهیم رو با بن صاف میکردم تو ذهنم بود. نه تو اون گوشه های تاریک ذهنم که برای انتقام رزرو شده اند. نه لوگان تو قسمت های خوب ذهنم بود که فکر میکردم دیگه وجود ندارن. اون یه نور قدیمی رو بیدار کرد که نشون میداد همه خوبی های درونم از بین نرفته. درست وقتی که میخواستم بهش پیام بدم و ببینم حالش خوبه یا نه، یهو یه نفر سر میخوره میاد تو صندلی روبروم و چشمام میپره بالا و به یه جفت چشم آبی ملایم برخورد میکنه میتونستم تمام روز به اون چشم ها خيره شم. راستش هیکلشم به اون چشای بی نقصش میاد اما چشماش یجوریه انگار گناه حس لذت تو یه بسته بندی پیچیده شده و من وسوسه میشم نگاهش کنم. و «خیلی متاسفم ناله میکنه و به یه گارسون اشاره می زنه. «خیلی ترافیک زیاد بود. مجبور شدم از قدرتم سوء استفاده کنم و چراغ بزنم تا بتونم رد شم.»