دانلود رمان شعله های سوزان از مریم پیروند با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
صبا، زنی زیبا و دلبسته به همسرش، از آن دسته زنهاییست که عشق را بیقید و شرط میبخشد، بیآنکه بداند نگاههای پنهانیِ هورام، برادرشوهرش، سالهاست او را تعقیب میکنند. اما زمانی که پرده از خیانت و آلودگی همسرش کنار میرود، صبا که دلشکسته و تنها مانده، راهی جز پناه بردن به هورام نمییابد. در این نزدیکی ناگزیر، احساسی شعلهور میشود که مدتها در دل هورام خاکستر شده بود؛ عشقی ممنوع، ولی عمیق. و این بار، صباست که تصمیم میگیرد با شعلهور کردن این عشق ممنوع، آتش خیانت همسرش را با بازی در آغوش برادرش پاسخ دهد…
نگاهش نکردم دوباره صدام زد : – عزیزم … صبا جان… “باز هم نگاهش نکردم ” که با غصه ی بیشتری گفت : – گریه کنی این شیشه های ماشینو خورد میکنما … ببینمت ! با صدای پر بغض و لرزونی آهسته لب زدم : – بریم . – نوچ نوچی کرد : -تا نگام نکنی هیچ جا نمیرم، ببینمت ! به طرفش پیچیدم که با دیدن اشک هام لبش رو گزید و آهسته و بم شده از غم گفت : – چرا غصه های تو اصلاً تمومی ندارن ! کمر همتتو بستی که با این غصه هات منو پیر کنی ! منی که بعد خودت دیگه زندگی نداشتم حداقل با این اشکات داغم نکن صبا. چونه ام بیشتر لرزید و اشک های ناآرومم مصرتر شدن. دست هاش رو از دوطرف باز کرد و با غصه لب زد : – بیا … لطفاً. ازم میخواست تو آغوشش برم ، منو به اون گرما و محبتش دعوت کرد اونم با خواهش، خواهشی که تو صداش دنبال تسکینی برای هر دومون بود.
اما با تکون دادن سرم به طرفین و نگاه اشک بارم ،خواهشش رو رد کردم. شاید اگر این مرد با این همه وسعت عشقیش احساش رو قبل از متین به من ابراز میکرد هیچوقت این اتفاقات نمیفتاد، و هیچوقت زندگیم درگیر این این همه شگرد کثیف و بی رحمانه نمیشد، دستم رو داشبورد بود، انگار منتظر یه تلنگر یا یه اشاره بودم که با صدای بلندی بغض خفه کننده م ترکید و های های زیر گریه زدم، سرم رو، رو دستم گذاشتم صدای اصابت قطرات ریز بارونِ پاییزیِ غمگین هم لا به لای اون ضجه زدنم هام به گوشم میرسید. دست گرم هورام رو کمرم نشست که تنم از حس گرمای دستش لرز خفیفی گرفت ،اولش خیلی ضعیف حسش کردم ولی بعد انگار تعللش از بین رفت و کامل حرارت دستش رو کمرم نشست و شروع به نوازش های آروم و ملایم روی کمر و شونه هام شد. و در بین گریه های بلندم زمزمه وار گفت :– جان عزیزم.
قربونت برم آروم باش ،من چه جوری بذارم با این حالت بری خونت ،نمیخوای بگی باباتو اون فرزین افعی چه نقشه ای کشیدن اصلاً چرا ازت خواستن تو دوباره برگردی پیش متین ؟ بینیم رو بالا کشیدم و سرم رو از رو دستم برداشتم با گریه و چونه ی لرزون دستم رو رو سینه م گذاشتم و مقابل چشم های غمگین هورام گفتم : – قلبم داره میسوزه ،دارم آتیش میگیرم، یه سال تباه شدم ،زجر کشیدم ،اونم بخاطری آدمی که سایش با من زندگی کرده ؛ ” مشتم رو آروم رو قلبم زدم ” دارم میترکم هورام، دارم نفس کم میارم حس میکنم هر آن الان جونم در میاد، متین ، برادرت منو کشت، من تو سن ۲۵سالگی کمرم شکست چه جوری یه آدم میتونه انقدر عوضی و بی مروت باشه که بخاطر نقشه های کثیفش زندگیه کس دیگه ای رو خراب کنه، مگه منو خونوادم چه بدی تا الان در حقش کردیم ،یعنی بعد این همه زندگیه مشترکمون ،کنار هم بودنمون.
خندیدنمون ،نون و نمک خوردنمون ،بازم نتونست دست از نقشه هاش برداره ؟ یعنی انقدر اون زنه براش مهم بوده که منو … انقدر سریع و محکم اینکار رو کرد که بجای اعتراض ازش ممنون بودم ،نه بخاطر تکیه گاه شدنش برای اندوه اون لحظه م ،برای اینکه اشک و بغض و شکستم و همچنین چهره ی داغونم از دیدش پناه بمونه و راحتر بتونم ناله های غمگینم رو سر بدم. سرم رو سینه ش افتاد که نفس آه مانندش رو کنار گوشم به بیرون فوت کرد ،با هر ناله ی من آروم و نجواکنان زمزمه های شیرین میگفت : – جونم … جونم … تو همه چیز منی ،این غصه ها هم تموم میشن خودم همه رو برات جبران میکنم نمیذارم یه لحظه دلت گرفته بشه … آروم باش عزیزم … آروم قربونت برم … اصلا دوست ندارم حال و روزتو اینجوری ببینم. با فین فینی از صدای گرفته م میون گریه هام صداش زدم انگار نیاز داشتم هنوز هم منو لبریز از این آرامش کنه. – هورام !