میهن بوک
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
میهن بوک
دانلود رمان دردسر شیرین من pdf از نگین مرزبانی با لینک مستقیم

دانلود رمان دردسر شیرین من از نگین مرزبانی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

حرفش را زد و بدون منتظر ماندن آن جا را ترک کرد. نگاه پر از استرسم را به الهام خانم دوختم که در کمال خونسردی در حال نوشیدن قهوه اش بود. نفس عمیقی کشیدم و ترس و دلهره ام را کنار زدم. نمیدانستم چگونه خودم را به در اتاقش رسانده بودم. تقه ای زدم و با گفتن «بفرمایید» داخل رفتم. روی تخت دراز کشیده و در حال خواندن کتاب بود. منتظر ماندم تا حرفش را بزند و او نیز غرق در داستانی که می خواند بود. تک سرفه ای کردم که یادش بیاید من هم هستم که انگار متوجه شد و بهم نگاه کرد.

خلاصه رمان دردسر شیرین من

– با من کاری داشتین؟ با چشم به گوشه ی اتاق اشاره کرد. – اون ها رو بذار دم در. نگاهم به کارتن های بسته بندی شده افتاد، حدود ده تا بود. – همه اش رو ببرم؟ سری تکان داد. – آره. متعجب پرسیدم: – دونه به دونه؟ بیخیال شانه ای بالا انداخت. – بستگی به خودت داره، اگه می تونی ده تا ده تا انجام بده. فقط حواست باشه خیلی خطرناکه، با احتیاج بردار و زمین بذار. با حرص به سمت بسته ها رفتم و با هزار سختی بلندش کردم. خیلی سنگین بود، معلوم نیست چه چیزی داخلش گذاشته که به زور جا به جا می شد. اولی را که پایین گذاشتم با خستگی به سمت دومین بسته رفتم، بقیه اش را نیز به همین روال پایین بردم. آخرین بسته را بلند کردم که کتابش را روی تخت گذاشت و پایین آمد. – چه سرعت عملی داشتی، خوشم اومد! بدون جواب دادن پله ها را پایین رفتم و بسته را جلوی در گذاشتم که آرسام کنارم قرار گرفت.

با چاقوی در دستش چسب روی کارتن را باز کرد و آن را سرازیر کرد. با دیدن سنگ های ریز و درشت که می افتاد، دهانم از تعجب باز ماند. با خنده سمتم برگشت. – اینم تلافی کار دیروزت! هر چند که به پای کار تو نمیرسه. چشم هایم درشت تر از حد معمول شده بود. کارتن ها را یکی پس از دیگری باز می کرد و سنگ ها را خالی می کرد و من بیشتر از قبل حرص می خوردم. – مامان گفته بود یه خورده سنگ بیاریم برای حیاط، منم قبول کردم. وقتی که کارگر ها بسته ها رو خواستن خالی کنن ازشون خواستم که بذارن تو اتاقم. چشمکی نثارم کرد. – خواستم تو زحمتش رو بکشی. از حرص فکم قفل شده بود. دستم را تهدیدوار در هوا تکان دادم. – تقاصش رو پس میدی! با حالتی خنثی خیره نگاهم کرد و لب هایش به خنده کش آمد. – میبینیم. سرم را تکان دادم. – میبینیم. با قدم های بلند از آن جا فاصله گرفتم.

دستمال را برداشتم و مشغول تمیز کردن اشیاء داخل سالن بودم که آرسام با روحیه شاد و سرحال وارد شد. اخم کردم و به کارم مشغول شدم. چند ساعتی می گذشت و تقریبا کارم تمام شده بود. گلدان شیک و قیمتی را روی میز گذاشتم که چشمم به شیرینی های تازه چیده شده، داخل بشقاب افتاد. دانه ای برداشتم و گاز بزرگی ازش گرفتم، هنوز کامل نجویده بودم که با سوختن دهانم به سرفه افتادم. سرفه های عمیق و پی در پی امانم را بریده بود. با قرار گرفتن لیوان آب جلویم، بدون نگاه کردن به کسی که لیوان در دستش بود آن را از قاپیدم و سر کشیدم. هنوز چند قلبی نخورده بودم که حس کردم چیز کوچکی در دهانم در حال بالا و پایین شدن است. از حالتش چندشم شد و هوق کردم، با افتادن ماهی کوچکی روی موزائیک های کف سالن که در حال تقلا برای نفس کشیدن بود و ُمدام ِجلز و ِبلز می کرد.

حالم بیشتر از قبل به هم خورد و برای کنترل کردن هوق زدنم، دستم را جلوی دهانم گذاشتم. دست هایم کمی می لرزید، با فکر کردن به این که ماهی چند ثانیه پیش داخل دهانم بوده، معده ام تیر می کشید و حالت تهوع به سراغم می آمد. چشمم به آرسام افتاد که روبه رویم نشسته و از خنده قرمز شده بود. کار خودش بود! دهانم هنوز هم از تندی فلفل می سوخت اما این حال لب باز کردم. – کا… کار تو بود؟ همان طور که از خنده ریسه می رفت سرش را به معنای تایید تکان داد. – قیافش رو ببین… شبیه… شبیه جن دیده ها شده. دستی به گلویم کشیدم، نمی دانم از بغض بود یا تندی فلفل اما می سوخت. – بازیه که خودت شروع کردی. سرم را بلند کردم، به نیم رخش نگاه کردم و تمام نفرتم را در چشم هایم ریختم. – من اصولا پسر خوبیم ها… با انگشت اشاره چانه اش را خاراند. – اما تو پا رو ُدمم گذاشتی. چنان پا گذاشتنی نشانت بدهم که…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
حرفش را زد و بدون منتظر ماندن آن جا را ترک کرد. نگاه پر از استرسم را به الهام خانم دوختم که در کمال خونسردی در حال نوشیدن قهوه اش بود. نفس عمیقی کشیدم و ترس و دلهره ام را کنار زدم. نمیدانستم چگونه خودم را به در اتاقش رسانده بودم. تقه ای زدم و با گفتن «بفرمایید» داخل رفتم. روی تخت دراز کشیده و در حال خواندن کتاب بود. منتظر ماندم تا حرفش را بزند و او نیز غرق در داستانی که می خواند بود. تک سرفه ای کردم که یادش بیاید من هم هستم که انگار متوجه شد و بهم نگاه کرد.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    دردسر شیرین من
  • نویسنده
    نگین مرزبانی
  • صفحات
    555
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • میهن بوک
  • 60,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

درباره سایت
میهن بوک
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4848 نوشته
  • 543 محصول
  • 366 کامنت
  • 1354 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " میهن بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
hacklink |
casino siteleri |
en iyi bahis siteleri |
casino siteleri |
casinolevant |
deneme bonusu |
casinolevant |