دانلود رمان خانه اسلید از دیوید میچل با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خانه اسلید، هفتمین رمان دیوید میچل، اثری درخشان در ژانر وحشت است که بهخاطر فضای رازآلود و معماییاش، تحسین منتقدان بسیاری را برانگیخته است. سبک روایت گیرای این کتاب، آن را در کنار آثار بزرگان ادبیات ترسناک همچون استیفن کینگ و شرلی جکسون قرار داده است. واشنگتنپست درباره آن مینویسد: «داستانی لذتبخش و نفسگیر… میچل خود یکی از جادوگران داستاننویسیست.» این رمان، مانند خانهای تسخیرشده یا هتلی خالی از سکنه، تنها تکهای از جهنم را به تصویر میکشد—جایی که برای به دام انداختن انسانهای بیخبر طراحی شده است.
ولی صدای پاها محو شدند احتمالاً بچه های همسایه و چند خطای شنوایی ..بوده ولی کلویی چتویند داشت عجیب به من نگاه میکرد صداشان را شنیدی؟» بله شنیدم بچه های همسایه آره؟ به نظر مطمئن نبود و چند لحظه همه چیز بی معنی بود. حتماً اندوهش او را به کوهی از مسائل عصبی تبدیل کرده به ارث بردن مقبره قدیمی بزرگی به عنوان خانه هم کمکی نمی کند من افسوس خوردم که چرا از اول باوقارتر باهاش رفتار نکرده بودم و کارتم را بهش دادم ببین خانم چتویند این خط مستقیم من است اگر هر وقت… هر کاری نگاه سریعی به کارتم انداخت سپس آن را توی شلوار باغبانی اش سراند روی رانش واقعاً محبت کردی حالا – حالا احساس امنیت بیشتری میکنم پیچک قرمز لرزید. اندوه مثل یک بچه حرامزاده است، واقعاً میگویم – بی ادبی من را ببخشید همه چیز را سخت تر میکند شک داشتم چشم های کلویی چتویند چه رنگی بود.
آبی خاکستری فقط مثل جهنم بود. زن پرسید: «تو هم کسی را از دست دادی مادرم سرطان خون خیلی وقت پیش چیزی مثل خیلی وقت پیش وجود ندارد احساس میکردم دارد امتحانم می کند. شوهرتان توی تصادف سرطان لوزالمعده استوارت بیشتر از چیزی که پزشک ها پیش بینی کرده بودند زنده ماند، ولی، آخرش میدانی… آفتاب عصر نرمترین ترکهای روی لب بالایی اش را روشن کرد آب دهانش را قورت داد محکم و طوری به مچش نگاه کرد که انگار ساعت، بسته اگرچه ساعتی نداشت خدای من زمان را ببین خیلی معطلت کردم، کارآگاه اشکال ندارد باهات تا جلوی در خطاکار بیایم؟» زیر درختی که برگ های کوچک بسیاری را مثل بادبزن شکل داده بودند قدم زدیم علفی را که تا کمر بلند شده بود از کنار محوطه چمن ها کندم. خانم چتویند آهی کشید ای بابا من گذاشتم این باغ بینوا خرابه شود، مگرنه؟»
چیزی جز کمی کاریدی نیاز ندارد تا روبراه شود. «افسوس که مقداری مواد شیمیایی میخواهم تا این جنگل را رام کنم. من گفتم باعث تعجبم است که چرا باغبان استخدام نمیکنی.» «کردیم مردکی ،لهستانی ولی بعد از مرگ استوارت اینجا را ترک کرد تا برود دنبال فرصت های شغلی دیگر با چمن زن مدل جدیدمان پرسیدم دزدی اش را گزارش کردی؟ به ناخن هایش نگاه کرد. اصلاً حوصله الم شنگه .نداشتم. خیلی چیزهای دیگر هم بود که باید نگاه می انداختم رقت انگیز بود، واقعاً، ولی…» «فقط کاش به من گفته بودی تا میتوانستم کمک کنم لطف داری از زیر چیزی داربستی با گل های ارغوانی و سفیدی که ازش آویزان بودند رد شدیم پرسید اگر فضولی ،نباشد وقتی توی کوچه اسلید در را دیدی باز است در حال انجام مأموریت بودی؟ یا فقط داشتی رد میشدی اتفاقی؟» لحظه ای که قدم به باغچه گذاشتم.
یاد فرد پینک معروف مأموریت از روی تصادف «خدای من امیدوارم در کل چیز ناخوشایندی نباشد.» «به گمانم در کل کار بی معنایی است – مگراینکه اسامی نورا گرایر یا ریتا و نیتان بیشاپ برایت معنایی داشته باشد به شکلی غیر محتمل.» ابروهایش را در هم کشید نورا گرایر… نه اسم عجیبی است. این بیشاپ ها همان زن و شوهری هستند که مجری برنامه صبحگاهی آی تی وی بودند؟ پاسخ دادم: «نه، نگران نباش ماجرا یک کم حماسی است. به انتهای مسیر سنگی رسیده بودیم ولی جای اینکه کلویی چتویند راه خروج را نشانم دهد، روی دیوار کوتاهی کنار شاخص ساعتی آفتابی نشست کمی با روباه صفتی گفت اگر حال و حوصله تعریف کردن این حماسه را داری کارآگاه تقویم اجتماعی شلوغ پلوغم خیلی اتفاقی امروز عصر خالی است.» چرا باید برای برگشتن به آپارتمان دلگیرم عجله کنم؟ سیگارم را از ژاکت چرمم درآوردم.