دانلود رمان نگاتیو از حانیا بصیری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
السا یکی از چهرههای پرطرفدار فضای مجازیست؛ دختری باهوش که از دنیای شایعه و توجه، منبع درآمد ساخته. او با پسرهای جوان و ثروتمند، روابط نمایشی برقرار میکند تا آنها را سر زبانها بیندازد. در ازای این حواشی ساختگی، پول زیادی به جیب میزند و بعد، بیسروصدا کنار میکشد. اما زمانیکه همهچیز طبق برنامه پیش میرود، پای بردیا به ماجرا باز میشود. خوانندهای محبوب، تاجری موفق و تنها پسر یکی از قدرتمندترین سرمایهداران کشور… بردیا برخلاف دیگران، دل میبازد. اما نه به نمایش و نقش، بلکه واقعاً عاشق السا میشود. و اینجاست که بازی از کنترل السا خارج میشود…
با انگشت مژههامو دادم بالا، زیر لب گفتم: – شت رژم پاک نشده باشه. یادم باشه برم لبامو شیدینگ کنم اینجوری دغدغه رژ زدنم کمتر میشه. – چیکار میکنی؟ براش پشت چشم نازک کردم: – شما مردا نمیفهمید. کلافه به اطراف چشم چرخوندم، هیچ آینهای نبود. انقدر از ظاهرم تو اون لحظه ناراضی بودم که حاضر بودم بدزدنم ولی فیلمم پخش نشه! وارد اتاق شدم درو محکم بست. چشمم به مردی که رو به پنجره ایستاده بود افتاد. پشتش به من بود. لبخند زدم و خجالتزده سرمو پایین انداختم – یه ددی سارد و خاشن… حتما سناریو اینجوریه که این میخواد منو بدزده و من باید بترسم. هوف چقدر کلیشه! سرمو بالا گرفتم و چشمم به دوربین گوشه سقف اتاق افتاد. سریع نگاهمو دزدیدم و خودمو زدم به اون راه. مشخص بود دوربین از اونایی هست که موقتی نصب شده. – بالاخره اومدی؟ یهو سرمو بالا گرفتم صدای بردیا بود!
برگشت سمتم و نگاهم کرد: – مثل همیشه همه کارهات از روی بیفکریه. ناامید صورتمو چرخوندم سمت مخالف. خیر این پسر ولکن من نبود. چند قدم نزدیکم اومد. کت و شلوار طوسی تنش بود و یه لیوان پر نوشیدنی دستش بود – چرا جواب پیامامو نمیدی؟ حتما باید با نامه نگاری و دزد و پلیس بازی بکشونمت اینجا؟ – از کجا فهمیدی اینجام؟ – شوخی میکنی؟ کل دنیا لوکیشنتو میدونن بسکه اینو و اون استوری گذاشتن. دست به سینه به چشمهای سبزش نگاه کردم. نگاه مستقیمم رو که دید مردک چشم هاش لرزید و پلک زد: – خوشکل شدی لبخند نمایشی زدم: – حرف جدیدتر بزن – نگرانتم. – اگه بودی اینجوری تو دردسر نمینداختیم – من تو دردسر انداختمت؟ – آره، اگه یکم ظرفیت نه شنیدن داشتی این اتفاقا نمیافتاد. حتما هم فهمیدی هشتگم از دیشب تا الان کلی تو مجازی ترند شده برای همینه اینجایی. – گفتم نکن، گفتم پشیمون میشی.
گوش کردی به من؟ – چرا باید کاری نمیکردم وقتی تو داشتی آبرومو پیش همه میبردی؟ – هرکاری میکردی با خودم میکردی. بهتر از این بود که با بابام طرفشی. با هر جمله بهم نزدیکتر میشدیم. دستمو مشت کردم و داد زدم: – خب الان که چی؟ برای من بد میشه یا شما؟ چند ثانیه به چشمام خیره شد، نگاهش سمت گردنم رفت: – ادکلنی که من برات خریدم زدی. ازش فاصله گرفتم و حرصی دستامو بالا بردم، با دندونای کیپ شده روی هم گفتم: – من چی میگم تو چی میگی! اصلا منو آوردی اینجا چیکار؟ لیوان نوشیدنی توی دستشو نزدیک لباش برد و یک نفس محتویات زرد رنگ داخلش رو سر کشید. اخم کردم و منتظر جواب موندم. – همین امشب یه پست میذاری توی اینستاگرامت و همه چیو تکذیب میکنی. کمی خم شد و لیوان رو محکم گذاشت رو میز عسلی. – بابامو نمیتونم مجبور کنم اما تو رو که میتونم.
یک قدم اومد سمتم یک قدم رفتم عقب – چته بردیا؟ – ببخشید ولی باید به زورم که شده ازت آتو بگیرم تا به حرفم گوش کنی. ترسیده بهش نگاه کردم. حالت طبیعی نداشت، انگاری ناراحت هم بود اما نگاهش منو میترسوند. – چیکار میکنی دیوونه؟ جلو نیا یک قدم دیگه به سمتم برداشت. – خودت خواستی که کار به اینجا بکشه. همینکه جلو اومد و خواست بهم دست بزنه جا خالی دادم و فرار کردم سمت در – احمق روانی دستت بهم بخوره زندگیتو سیاه میکنم! پشتمو به در چسبوندم و با مشتم بهش کوبیدم – کمک، کمکم کنید! سرشو به طرفین تکون داد: – اذیتت نمیکنم فقط میخوام یه آتو ازت داشته باشم تا فکر قهرمان بازی به سرت نزنه. ابروهام انقدر بالا رفت که فکر میکردم داره میچسبه به موهام – تو زده به سرت بردیا. همچین آدمی نبودی. داد زد: – آره نبودم، تو منو به این روز انداختی! بوی تند الکل زد توی صورتم. چینی به بینیم انداختم.