میهن بوک
دانلود رمان | میهن بوک منبع رمان های رایگان جدید و عاشقانه
میهن بوک
دانلود رمان بازیچه pdf از مهلا حامدی با لینک مستقیم

دانلود رمان بازیچه از مهلا حامدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

کارن نیک‌زاد، ستاره‌ی بی‌چون‌وچرای موسیقی ایران، کسی که تمام دنیا صدای او را می‌شناسند… اما هیچ‌کس از هویت واقعی‌اش خبر ندارد. گذشته‌ای سیاه، هویتی پنهان، و زخمی کهنه در دلش جا خوش کرده. سال‌ها از آن روزهای تلخ گذشته، اما یک برخورد اتفاقی، همه چیز را به آتش می‌کشد. عشق قدیمی‌اش، دختری که روزی همه‌چیزش بود، حالا دوباره روبرویش ایستاده… و این بار، کارن آماده‌ی بخشیدن نیست. شعله‌های خشم و انتقام درونش زبانه می‌کشد. او برگشته تا حسابی قدیمی را صاف کند؛ حسابی که با قلب شکسته‌اش شروع شد و با مرگ مادرش به پایان رسید…

خلاصه رمان بازیچه

نمیخوام در مورد گذشته حرفی بزنم کنج لبش بالا رفت. چشمان غرق خونش را بند چشمانم کرد _بعد از تو، قلبم یخ بست و به اندازه ی صد سال پیر شد. چرا باهام اینکار و کردی؟ چرا پسم زدی؟ چرا اینقدر کثافت شدی؟ عصبی تو صورتش براق شدم و داد زدم: _آرمان من دوستت داشتم. اما تو نسبت به من بدبین شده بودی. تو با کارات عشق منو نسبت به خودت سرد کردی بلند زد زیر خنده، متحیر نگاهش کردم. رفتارش شبیه به دیوانه ها بود. با دست محکم به سینه اش کوبید و گفت: _من سه سال تمام پات موندم. تمام عشق و احساساتم و خرجت کردم. اما تو چیکار کردی؟ سرم و پایین انداختم و نگاهم را به دستان لرزانم دوختم. _تو روز به روز ازم دورتر شدی، تمام توجهت بند اون پسره شده بود. حالا من بدبین بودم یا تو کثافت بودی؟ با لحنی لرزان و گرفته لب زدم: _اما من بهت واقعیت گفتم، حتی نامزدی مو باهات بهم زدم.

تو از چه خیانتی صحبت میکنی؟ سیگار دیگری آتش زد و پوک عمیقی گرفت _کی افرا؟ بعد از سه سال… احیانا فکر نمیکنی! برای پشیمونی کمی دیر شده بود. نگاه درمونده و اشکیم و بهش دوختم و به لبام تکانی دادم _معذرت بخوام، بگم ببخشید، بگم تو درست میگی، من هرز… _هیش ساکت شو، ساکت شو مصرانه جلوی خودم را گرفته بودم تا اشک نریزم با لحن دورگه ای لب زدم: _چرا ساکت شم، مگه همین رو نمیخواستی؟ مگه از وقتی اومدی با نیش و کنایه هات بهم نفهموندی که… عصبی از کنارم بلند شد دستی به موهایش کشید. نیش اشک درون چشمان مشکیاش آشکار بود _نه معذرت خواهی تو میخوام، نه اعتراف تو… تو حتی بعد از من، کیانم بازیچه کردی قامت خم کرد و صورتش را مماس صورتم کرد و بی رحمانه لب زد: _امیدوارم به زودی به بدترین نحوه تاوان پس زدی، امیدوارم همینجور که پسم زدی، پست بزنن…

باور نمیکردم، باور نمیکردم که آرمان تا این حد ازم، کینه و نفرت به دل داشت. حرفاش همچون سوحانی، روحم را خشه دار میکرد. دیگر تحمل اینجا موندن سخت شده بود. بدون مکث بلند شدم و به سمت ماشینم که آن طرف تر در پارکینگ پارک شده بودم قدم برداشتم. _افرا، دیدار امروز و میذارم پای اصرار مادرم… تنها خواستم ازت اینه که، دورم و برم نباشی، دیدن تو حالم و بد میکنه. اونقدر محو شو که دیگه هیچ وقت نبینمت. چشمام و با درد بستم اولین قطره ی اشک از چشمم چکید. بدون اینکه برگردم باشه ی خفی زیر لب زمزمه کردم و به سمت ماشینم رفتم و از آن خانه دور شدم. بی هدف پشت فرمون رانندگی میکردم. حالم هیچ خوش نبود. سرم گیج میرفت و چشمانم تار میدید. مدام خودم را سرزنش میکردم. خاطرات بر ذهنم قالب شده بود. بغض راه گلویم را بسته بود و نفسم را تنگ تنگ تر میکرد.

گوشیام یکسره زنگ میخورد. اجبارا ماشینم را کنار خیابان پارک کردم. و گوشی ام را خاموش… سرم را روی فرمون گذاشتم و چشمانم را بستم. احساس گناه میکردم. عذاب وجدان لعنتی دوباره سراغم آمده بود. اما من همش پانزده سال سن داشتم. خیلی بچه بودم. بچه ای که با تمام بچگیاش عاشق شد. اما میترسید. از ابرازش میترسید. پس پنهانش کرد و در آخر خودش ویران شد. همه چی از آن روز شروع شد. همان روز سرد برفی، همان روزی که فهمیدم عشقش عمیق، قلبم را تسخیر کرده… پاورچین، پاورچین از اتاقم خارج شدم. نگاهی به سالن سوت و کور خانه انداختم. دکمه های پالتویم را بستم و کلاه بافتم را سر کردم. و آهسته از پله ها پایین رفتم. بعد از پوشیدن بوت هایم از خانه خارج شدم. ظهر بود و همه در خواب نیمروزی روی ایوان ایستادم. و با شگفتی به حیاط پوشیده از برف زل زدم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
کارن نیک‌زاد، ستاره‌ی بی‌چون‌وچرای موسیقی ایران، کسی که تمام دنیا صدای او را می‌شناسند… اما هیچ‌کس از هویت واقعی‌اش خبر ندارد. گذشته‌ای سیاه، هویتی پنهان، و زخمی کهنه در دلش جا خوش کرده. سال‌ها از آن روزهای تلخ گذشته، اما یک برخورد اتفاقی، همه چیز را به آتش می‌کشد. عشق قدیمی‌اش، دختری که روزی همه‌چیزش بود، حالا دوباره روبرویش ایستاده… و این بار، کارن آماده‌ی بخشیدن نیست. شعله‌های خشم و انتقام درونش زبانه می‌کشد. او برگشته تا حسابی قدیمی را صاف کند؛ حسابی که با قلب شکسته‌اش شروع شد و با مرگ مادرش به پایان رسید...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    بازیچه
  • نویسنده
    مهلا حامدی
  • صفحات
    1086
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • میهن بوک
  • 60,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

درباره سایت
میهن بوک
دانلود رمان: میهن بوک پایگاه معرفی و دانلود بهترین رمان های الکترونیکی PDF , EPUB و صوتی کمیاب رایگان فارسی و خارجی جدید و قدیمی بدون سانسور
آمار سایت
  • 4841 نوشته
  • 541 محصول
  • 366 کامنت
  • 1308 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " میهن بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
hacklink |
casino siteleri |
en iyi bahis siteleri |
casino siteleri |
casinolevant |
deneme bonusu |
casinolevant |